-
من نـــگاه تــو را شــعر می کـــنم
جمعه 14 مهرماه سال 1391 00:04
من نگاه تو را شعر می کنم و تو شعر مرا نگاه می کنی بازی عجیبی ست شعر نگاه تو روی قافیه های دلم می نشیند و زبانم این دیوانگی را می سراید تو را به این نگاه عاشقانه قسم به این تپش پر اضطراب که بر جانم می کوبد به این امید که در قلبم جوانه می زند تو را به تمامی عشق قسم شعر چشمانت را از من مگیر من با نگاه تو شاعر شدم
-
تـــــــو را دل شـــــادمان بایـــــــد
شنبه 8 مهرماه سال 1391 00:16
ت و هم همدرد منی ای باغ پاییزی خطا گفتم، خطا گفتم تو کی همرنگ و همدرد منی ای باغ پائیزی ترا در پی بهاری هست امید برگ و باری هست همین فردا رخت را مادر ابر بهاری گرم میشوید نسیم باد نوروزی تنت را در حریر یاس می پیچد بهارین آفتاب ناز فروردین بر اندامت لباس برگ میپوشد هنرور زرگر اردیبهشت از نو بر انگشت درختانت نگین غنچه...
-
پــــاییـــز رفتــــه هـــای مـــرا آورد به یـــاد
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 23:22
پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد غمـهــای جـان فــزای مـرا آورد به یاد مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد آن بـرگ کــز تــن شــــاخـی شــود جـدا یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد گلهـای بی وفـا کـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند دلــدار بی وفــــای مــرا آورد به یاد کوهی که...
-
فصـــل خـــزان مـــن پاییـــز پاییـــز اســـت
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 01:03
-
جملاتی زیبا از دکتر شریعتی
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 01:00
هی با خودم فکر می کنم که چگونه ا ست؟ ما در این سر دنیا عرق می ریزیم وضعمان این است و آنها در آن سر دنیا عرق میخورند وضعشان آن است نمی دانم مشکل در نوع عرق است یا نوع ریختن و خوردن ؟ زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد و من پیچ وتاب میخورم همه گمان می کنند من می رقصم دکترعلی شریعتی پ.ن: دوست وهمکار عزیزم زهرای...
-
می بنــــدم دو چشــــمـــم را
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 00:56
گـــاه می بــــندم دو چشــــمم را بــــه رویِ تــــــــمام هـــــــراسهای خـــویـــــــــش و در ایـــــن ندیدن اســــت کــــــــه دلــــــــم را مـــــی نـــــــوازم آرام آرام و لــــــــــــبریز می شــــــــود جــــامِ دلـــــــم از شـــــراب کهنـــــــــــه ای کــه مســـتی اش مــــــدام اســـــت و صـــــــبحش بـی...
-
تقدیم با مهر
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 22:29
انســـــــــــــان به انـــــــــــــــدازه ای کـــــــــه به مرحـــــــــــــلة انســــــــــان بودن نـــــــزدیک می شـــــــــود ، احســـــــــــاس تنهــــــــــــــایی بیشتری مـــــــــی کنـــــــــــــد . دکتر علی شریعتی
-
من امشب بغض تلخم را شکستم
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 01:25
شبی که رفتی در خیابان نشستم گریه کردم... از غم دردی که دیدم بی تو هستم گریه کردم... خواستم از آرزوهای دلم حرفی بگویم... چون نبودی باز با یادت نشستم گریه کردم... از غرورم کوه ها را زیر پایم می نهادی... من برایت این غرورم را شکستم گریه کردم... گرچه لبخندی زدم گفتی «خداحافظ» ولی من... تا تو رفتی عقده ی دل را گسستم گریه...
-
سفر
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 23:06
مدتی است فـــــ ـــــــــــــڪـرم درد مــــــــــــــی ڪـــــــــــــــــــــند... دڪـتـرها می گوینــــــــــد : تــــــــــوده ای از حـرفـهــــــــــــای ناگـفـتـــــــــــــــه در ســــــــــر دارم.. پ.ن: برای مدتی از خاطرات کهنه ام دور می شوم وبه مسافرت می روم یاد دوستان در خاطر ومهرشان در دل ماندگار است
-
اگه سنگم اگه دلتنگم ....
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 00:10
وقتی از چشم تـــــــــو افتـــــادم دل مستـم شکست عهد و پیما نـــــی که روزی با دلت بستـــم شکست ناگهان- دریـــــا ! تو را دیـــــدم حواسم پـــــرت شد کوزه ام بــی اختیــــــار افتـــــاد از دستــم شکست در دلم فریــــاد زد فرهــــاد و کوهستــــان شنیـــــد هی صدا در کوه،هی"من عاشقت هستم"شکست بـــعد ِ تــــو...
-
من شرمنده ی شما هستم
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 22:59
شاخه سبز گلی شکست نه که تاب تحمل زلزله و باد نداشت شاخه سبز گلی شکست نه که قدرت سختی پولاد نداشت شاخه سبز گلی شکست نه که تاب و توان سوز و سرما نداشت شاخه سبز گلی شکست نه که حسرت و فریاد نداشت شاخه سبز گلی شکست نه که سرسبزی و دل برنا نداشت شاخه سبز گلی شکست نه که مهر کسی به یاد نداشت شاخه سبز گلی شکست نه که شوق زیستن...
-
من از پرواز بی احساس می ترسم
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 00:11
من از آغاز می ترسم من از پرواز می ترسم من از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم! من از تکرار می ترسم من از انکار می ترسم من از تکرار انکار همین احساس می ترسم! من از سوختن نمی ترسم من ار ساختن نمی ترسم من از ساختن کنار سوختن احساس می ترسم! من از تاختن نمی ترسم من از باختن نمی ترسم من از تاختن برای باختن احساس می ترسم! من...
-
شب قدر
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 17:53
شب پره ای جبین خورشید را شکافت ، به گمان خاموشی غافل از اینکه نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد مهاجر(صهبانا) گرافیک : مهاجر (صهبانا) با تشکر فراوان از ایشان !
-
شمع احساس
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 01:07
نشستم و چشم به جلوه های زیبای شعله ی شمع دوختم،زبانه ی آبی رنگ آن را که گویی هزاران حرف تازه با من داشت،می نگریستم و می شنیدم.می سوخت،می گریست،می گداخت و در برابرم ذوب می شد و هیچ نمی گفت،اما سراپا گفتن بود! در زیر این آسمان هیچ کس نمی داندو نمی تواند بداندو درک کند که من این شمع را که بر روی میز تحریرم برابرم نهاده...
-
حوا بودن تاوان سنگینی دارد
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 00:02
دل من یه روز به دریا زد ورفت پشت پا به رسم دنیا زد ورفت پاشنه ی کفش فردا رو کشید آستین همت وبالا زد و رفت یه دفعه بچه شد وتنگ غروب سنگ تو شیشه فردا زد ورفت حیوونی تازگی آدم شده بود به سرش هوای حوا زد ورفت دفتر گذشته ها رو پاره کرد نامه ی فردا ها رو تازد ورفت زنده ها خیلی براش کهنه بودند خودشو تو مرده هاجا زد و رفت...
-
به خاطر هیچ گریه کردم
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 00:10
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم در حال خن دی دن بودم که به یاد خنده های سرد و ت لخ ت گریه کردم در حین دوید ن در کوچه های زندگی بو دم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکن ون نیستی ایستادم و آرام گریه کر دم ولی اکنون می خندم آری میخند م به تمام لحظه های بچه گانه...
-
گل زیبای من
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 00:14
عا شقانه ترین نگاهم راروی قایق ی از باد نشان دم و پارو زنان سوی تو فر ستادم وقتی به ساحل نگاه تو رس ید تو چشمانت را بستی و. قای قم غرق شد سلام ای ر ه گذر با نگاه بی انتهایت به ع مق تک تک حروف و وا ژه ها یم بن گر و آرام آرام مرا همر اه با این ص ف حه و ر ق بزن ... و بعد به رسم روز گار مر ا و عم ق نو شته هایم را به د ست...
-
زندگی.....
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 00:49
زندگی ... زندگی یک آرزوی دور نیست زندگی یک جست و جوی کور نیست زیستن در پیله ی پروانه چیست؟! زندگی کن زندگی افسانه نیست. گوش کن ...! دریا صدایت می زند! هر چه نا پیدا صدایت می زند! جنگل خاموش می داند تورا. با صدایی سبز می خواند تورا. اتشی در جان توست. قمری تنها پی دستان توست پیله ی پروانه از دنیا جداست. زندگی یک مقصد بی...
-
لیلی در پاییز
شنبه 10 تیرماه سال 1391 00:05
-
انتظار
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 00:13
تو این جا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم و می دانم ، اگر دیگر نیایی ، در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید می میرم ! امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه می دارد و آری تو می آیی ! تو می آیی بهانه من ، و می دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ، جوانه می زند ، لبریز از عشق و شکوه زندگی می گردد و با تو ، تمام لحظه های تلخ...
-
این کهنه جهان به کس نماند باقی
شنبه 27 خردادماه سال 1391 00:15
آنهـــا که کهن شدنــــد و اینهــــــا که نونـــــــد هــــر کس بمـراد خویش یـــــک تک بــدونــد این کهنــــــه جهــــــان بکس نمانــــد بـــــاقی رفتنــــــد و رویــــــم.. دیـ گر آینـــــد و رونـــد ای بسا روزی که نباشیم و جهان خواهد بود نی نـــام ز مــــا و نـــــی نشـــان خوا هــد بود زیـــــن پیش نبودیـــــــــم...
-
آرامش واندوه
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 00:50
واز علائم مومن آرامش و اندوه است" اندوه؟ نه، آرامش؟ نه، اندوه وآرامش . روحی که در درد پخته شود آرام می گیرد. احساسی که درهیچ گوشه ای از هستی آرام نمی تواند یافت آرام می گیرد کسی که می داند کسی از راه نخواهد رسید به یقین می رسد. غم هنگامی نا آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی، آرامش غمگین! سکوت بر سر فریاد. سکونت...
-
زمان همین جا متوقف شد....
جمعه 12 خردادماه سال 1391 00:42
زمان همین جا متوقف شده ، درست توی همین لحظه ، بین این همه صدا و این همه تصویر که من درک نمی کنم... زمان همین جا متوقف شده ، رویاهای همیشگی هم اجازه نمی دهد ببینم چه می گذرد... کارهایی هست برای انجام دادن ، حرف هایی هست برای گفتن ، همیشه هست ... در هر لحظه ای حرف هایی هست برای نگفتن ... حرف هایی که گاهی با نگاه ، گاهی...
-
کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم
جمعه 5 خردادماه سال 1391 16:41
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم دنیا را ببین… بچه بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید! بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمی بینه بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه...
-
من حوای زمینم نه هوای زمین
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 14:40
قبل نوشت: این پست مخاطب خاصی ندارد چه حقیقی چه مجازی من یک دختر ایرانیم .. بدان"حواى"کسى نمى شوم که به هواى دیگرى برود تنهاییم را با کسى قسمت نمی کنم که روزى تنهایم بگذارد روح خداست که در من دمیده و احساس نام گرفته . ارزان نمى فروشمش لبریزم از مهرم اما استوار سوداى دلم قسمت هر کسی نیست . عشق"حواى"...
-
خط خطی های ذهن من
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 01:29
میرای خوب من: مـن نـه به راز و افسـون گل سـرخ "سهرابـم نـه به دوسـت داشتنـی بـودن گل سـرخ ِ"شـازده کوچولـو خـودم هستـم برای دلِ خـودم غـریب / قـریب مسـافر راهـی مبـهم چشـم انتـظار گاه خسـته و پژمـرده از هیـاهوی روزگـار خـط خـطی هایی می کنم از سـر دلتنـگی وبرای دل خودم
-
راز بودن
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 21:21
راز خوشبختی چیست من کنارت باشم؟وتو در اوج سکوت..... بشنوی معنی قلب مرا مثل ماهی در آب پر کنی جان مرا از بودن حس کنم گرمیِ احساس تورا؟راز خوشبختی من در این است که تورا بشنوم از راه درازو ببوسم هر بار عطر پاک نفست را از دور من دلم می خواهد...... که تو باشی در اوج و من از فرسنگ ها فاصله و مانع و سنگ به تو اندیشه کنم...
-
رویای خیس
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 00:07
امشب که یادِ من نیستی بگذار برایت ترانه ای بخوانم از آدمکی برفی که در حسرتت آب شد و تـــو چشم هــــای خیسش را به آستین پیراهنت دوختی ما همیشه کسانی که به فکر ما هستند رو به گریه می اندازیم گریه می کنیم برای کسانی که به فکر ما نیستند و به فکر کسانی هستیم که هیچ وقت برامون گریه نمی کنند
-
روز معلم مبارک
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 00:30
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 03:05
ا ز مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را اعتقاد همگان بر این است چشمها را باید بست دستها را به گریبان آویخت تا کی نتوان به حقیقت پی برد چشمها را باید بست تا حقیقت نشود فاش بر هیچ کس تا که در وادی دور کسی از روح بلند سیر نگردد هرگز چشمها را باید بست تا که از دیدن یک باغچه مجذوب نشد چشمها را باید بست نه...