خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

بـــــرای از تــــو نوشــــتن لب مـــرا بستنـــــد

برای از تو نوشتن غزل بهانه شده
و خون واژه درون قلم روانه شده 

برای از تو نوشتن لب مرا بستند
دوباره بغض فرو خورده ام کمانه شده 

برای از تو نوشتن , سکوت بی معناست
اگر که بسته دهانم , در این زمانه شده 

برای از تو نوشتن چقدر دلتنگم
اگر چه پیکر من جای تازیانه شده 

برای از تو نوشتن به عشق رو کردم
بیا ببین غزل من چه عاشقانه شده 

برای از تو نوشتن نسیم آزادی
نگاهها به تو تنها فقط نشانه شده 

 

                 مرتضی عباسی زاده

پ.ن: اگر  روزی  دلت لبریز غم  بود  گذارت بر مزار کهنه ام  بود 

       بگو این بی نصیب خفتدر خاک یه روزی عاشق و دیوانه ام بود  

آرام آرامم

امروزدریای دلم آرام آرام است 

و من این ناخدای تشنه ی سفر  

بادبان کشتی دل را 

در مسیر تازه ای بر می افرازم 

و من آرام می خوانم زیر لب

سرود هستی خود را 

افســـــــــانه بران  نوامید نباید بود 

شاید آن دور دست ها جایی ست  

که روزی می رسی به آن 

جایی پر از هر آنچه  می خواهی  

باید ناخدای ماهری باشی

بی هراس و ترس از قهر دریای زندگی  

سکان کشتی دلت را محکم به دست بگیر 

و بگو تا ساحلی که می خواهم راهی نیست 

نوامید نباید بود  

حتی اگر دریا ؛آب و باد هستی تو  دهد به باد

پ.ن:دل به دلم که ندادی ...پا به پایم که نیامدی...دست در دستم که نگذاشتی...سر به سرم دیگر نگذار که قولش را به بیابان دادم

مـــــادر ببیــــن آدمـــــا شکستنــــد قلبمــــــــو

 مرا با عشق سنجیدند ورفتند 

دل گرم و صبورم را شکستند  

به رسم دوستی دستم گرفتند  

هنر مندانه دستم را شکستند 

برای پر زدن پرواز کردند 

ز بام من به هر بامی پریدند   

صدای ساز من ناساز کردند 

برای اشک من هم ناز کردند  

همه شبهای من بی خواب کردند  

به روز عشق زمن یادی نکردد  

به من تبریک هم حتی نگفتند 

غریبانه عبور کردند و رفتند  

به روی تیرگی های عیانم  

رفیقانم بخندیدند و رفتند  

مرا دیوانه نامیدند و رفتند  

عصای راه دورم را شکستند  

گذشتم از گناهان کبیره ولیکن 

غرورم را غرورم را شکستند 

پ.ن : گاهی شاید لازم باشد از یاد ببریم یاد آنهایی را که  با نبودنشان بودنمان را به بازی گرفتند

من نـــگاه تــو را شــعر می کـــنم

من نگاه تو را شعر می کنم و تو

شعر مرا نگاه می کنی

بازی عجیبی ست

شعر نگاه تو

روی قافیه های دلم می نشیند

و زبانم

این دیوانگی را می سراید

تو را به این نگاه عاشقانه قسم

به این تپش پر اضطراب که بر جانم می کوبد

به این امید که در قلبم جوانه می زند

تو را به تمامی عشق قسم

شعر چشمانت را از من مگیر

من با نگاه تو شاعر شدم

تـــــــو را دل شـــــادمان بایـــــــد

تو هم همدرد منی ای باغ پاییزی 

خطا گفتم، خطا گفتم

تو کی همرنگ و همدرد منی ای باغ پائیزی

ترا در پی بهاری هست  امید برگ و باری هست

 همین فردا  رخت را مادر ابر بهاری گرم میشوید  

نسیم باد نوروزی تنت را در حریر  یاس می پیچد  

بهارین آفتاب ناز فروردین  

بر اندامت لباس برگ میپوشد  

هنرور زرگر اردیبهشت از نو  

بر انگشت درختانت نگین غنچه میکارد

 و  پروانه، می شبنم ز جام لاله می نوشد  

دوباره گل بهر سو میزند لبخند  

به بزم گل، تگرگ ریز، جای نقل میپاشد  

و ابری سکه باران به بزم باغ می ریزد

ز رنگارنگ گلها می شود بزمت چراغانی

وزین شادی لبان غنچه ها در خنده میآید

بــــــــهاری پشت ســــر داری 

تــــــو را دل شـــــادمان بایــــد



پ.ن:امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...تو رو می خواســـــــــــت..ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالش آروم به دلـــــــــــم گفتم خــــــــــفه شو....دوره دموکراسی گذشته.... می زنم لهـــــــــت میکنما 

پــــاییـــز رفتــــه هـــای مـــرا آورد به یـــاد

پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد 

 غمـهــای جـان فــزای مـرا آورد به یاد   

 مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی  

مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد   

 آن بـرگ کــز تــن شــــاخـی شــود جـدا  

 یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد   

 گلهـای بی وفـا کـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند  

 دلــدار بی وفــــای مــرا آورد به یاد   

 کوهی که زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است  

 غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد   

 هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان 

 زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد  

 پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست 

 غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد


                                  خسرو فرشیدورد