خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

به خاطر هیچ گریه کردم

در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم

در بی کسیم برای تو که همه 

 کسم بودی گریه کردم

در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های  

سرد و تلخت گریه کردم

در حین دویدن در  

کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد 

 لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی 

 ایستادم و آرام گریه کردم

ولی اکنون می خندم آری میخندم به 

 تمام لحظه های بچه گانه ای که به خاطرهیچ اشک هایم را قربانی کردم

گل زیبای من

عاشقانه ترین نگاهم راروی قایقی  

از باد نشاندم و پارو زنان سوی تو 

فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو 

رسید تو  چشمانت را  بستی و. 

 قایقم غرق شد سلام ای رهگذر 

با نگاه بی انتهایت به عمق 

تک تک حروف و واژه هایم 

 بنگر و آرام آرام مرا 

همراه با این 

صفحه  

ورق 

 بزن... و بعد 

به رسم روزگار مرا و  

 عمق نو شته هایم را به  

دست فراموشی بسپار 

بی تو نه کار جهان لنگ شده نه بین زمین آسمان جنگ شده نه کوه شده آب   

و نه دریا شده خشک اما .. 

دل من برای تو تنگ شده

زندگی.....

زندگی...

زندگی یک آرزوی دور نیست

زندگی یک جست و جوی کور نیست

زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!

 زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!

دریا صدایت می زند!

هر چه نا پیدا صدایت می زند!

جنگل خاموش می داند تورا.

با صدایی سبز می خواند تورا.

اتشی در جان توست.

قمری تنها پی دستان توست

 پیله ی پروانه از دنیا جداست.

زندگی یک مقصد بی انتهاست.

هیچ جایی انتهای راه نیست!

 این تمامش ماجرای زندگی ست...!!

لیلی در پاییز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

انتظار

تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم

و می دانم ، اگر دیگر نیایی ،

 در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید می میرم !

 امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه می دارد و آری

  تو می آیی !

تو می آیی بهانه من ،

  و می دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ،

 جوانه می زند ،

لبریز از عشق و شکوه زندگی می گردد و با تو ،

 تمام لحظه های تلخ پاییز و زمستان را ،

 تمام لحظه های بی تو بودن را ،

تمام خاطرات سرد و بی روح نبودت را ،

  شبیه قاصدک ، در دست های باد می اندازد و دیگر  به آن فصل پر از دلتنگی و سرما نیندیشد !

 تو می آیی ، و شوق دیدنت ، این شاخه های خشک را زنده نگه می دارد وتنها به شوق تو ، سکوت ژرف و سرد مرگ را بدرود می گوید