کوچــه باغ عشــــق هــــــــم آتـــــش گرفــــت شـــد چــــو خاکســـتر دلــم آهـــش گرفــــت
او کـــه لبخـــندش زمـــانـــی نـــــور بـــــــود رفـــت گویــی چشـــــــم مــن هم شــور بــود
خواب دیـــدم که ســنگدل پیشــم نشســــــــت کانـــــــی احســـــاس پــــاکــــم را شکـــست
آشیـــان عشــــــــــق مـــن یا پــــــوچ بـــــــود یــا از اول او بــــــــه فــــــکر کــــــوچ بــــود
رفـــت از دســــــتم کبـــــــــوتر دور شـــــــــد رفـــت او هــــــم بــا کبــــــوتر جـــور شــــــد
بـــاز،بــــازم در سکـــوت خویـــش مــــــانـــد آسمــــــان اشـــکاش را افســـــــــانه خــــوانـــد
زندگـــی احســـــــاس را هـــم سـنگ ساخـــت عشـــق در آغـــوش نفـــرت رنــــــگ باخـــت
ناهید اسدی
پ.ن ۱:نمیدانم دوستش دارم یا نه؟با هم قدم می زنیم با هم می خوابیـم دلم که می گیرد، آغوشش را بـــاز میکنـــــدو بر گونه هایم بوسه می زند اما نمیدانم دوستش دارم یا نه؟! " تنهاییـــــم" را می گویم...
بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی
هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان
همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق
همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به یگانه عالم توکل کن
آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی، کارها به خوبی پیش می روند
ازتون ممنونم
می گفت با غرور
این چشمها که ریخته در چشم های تو
گردنگاه را
این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمها که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ
این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ
از برگ های سبز که در آبها دوند
از قطره های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لب ها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ‚ کدام یک ؟
این چشمهای تو
این شعرهای من
اگر می خواهید خوشبخت زندگی کنید از توقعات خود بکاهید.
اگر می خواهی بزرگ شوید ،از کردار نیک دیگران فراوان یاد کنید.
اگر می خواهید خوشبخت باشید سعادت دیگران را هم در نظر بگیرید.
اگر شادی و تمام چیزهای مطلوب را با دیگران قسمت کنید ،
شادی و چیزهای مطلوب بیشتری را به سمت خودتان جذب می کنید.
امتحان کنید.
باز هم سپاس آموزگار خوبم
می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم . . .
یکی بود ، یکی . . .
بی خیال . . . !
خلاصه اش می شود اینکه : دوستت دارم لعنتی . . . !
سلام
محبت کردید
واژهها میآیند و میروند
و فقط دلتنگیِ توست
که پایِ ثابتِ شعرهایِ من است...!
سلام باران جان
ممنون مهربونم
با سلام
روز هشتم شوال سالگرد تخریب حرم ائمه بقیع علیهم السلام می باشد.
گرچه در تقویم تاریخ کشور ما ذکر نشده ولی ما نمی گذاریم یوم الهدم فراموش شود.
به روزم منت بذارید و تشریف بیارید.
سلام
هیچ کس یوم الهدم را فراموش نمی کند
خدمت می رسم
سلام
التماس دعا....
سلام آرزو جان

ممنون نازنینم
محتاج دعا
وقتی که تنهام ، بالاتر و بهتر میتونم پرواز کنم چون نه نگران جا موندنم و نه نگران جا گذاشتن …
سلام سحر جونم
عزیز دلمی
می گویی دوست دارم زیر باران قدم بزنم . . .
اما، وقتی باران می بارد چتر به دست می گیری
می گویی آفتاب را دوست دارم . . .
اما، زیر نور آفتاب دنبال سایه می گردی
می گویی باد را دوست دارم . . .
اما وقتی باد می وزد، پنجره را می بندی
حالا ،
دریاب وحشت من را وقتی می گویی
" دوستت دارم . . . "
آپممممممممممممممممممم
سلام

سپاسگزار حضور سبزتون هستم
خدمت می رسم
سلام
با یک عالمه فاصله از خودم
انتظار دارم به تو برسم !
از اول هم آرزوهایم محال بودند ...!!!
سلام
حضور مهربانتان را سپاس
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ
سلام
ممنونم دوست گرامی
سلام دوست عزیز

تشکراز شما به خاطر اینکه به وب این حقیر سر زده اید و سپاس فراوان از شما
سلام دوست گرامی
خواهش می کنم من نیز بابت تشریف فرمایی تون ازتون ممنونم
نابینا به ماه گفت : دوستت دارم . ــ ماه گفت : چه طوری ؟ تو که نمی بینی.ــ نابینا گفت : چون نمی بینمت دوستت دارم . ــ ماه گفت : چرا ؟ - نابینا گفت : اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم.
خیلی زیبا بود متاسفانه این روزها مردم با چشمانشان عاشق می شوند
باز هم ممنونم
▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼
بهشت همین جاست ، لازم نیست راه خود را دور کنی
بهشت یعنی کمک کردن به دیگران پس قدمی در جهت
شادی دیگران برداریم حتی با یک لبخند
یک سلام گرم
یک تماس
یک پیام
یک دلداری
یک دعا
▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼
سلام
حضور سبزتان را سپاس
▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼
دنیا را بد ساخته اند …
کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد …
کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری …
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد …
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسید …
عجب رسمی دارد زمانه....
▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼
باز هم سپاس دوست گرامی
▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است
دلم برای رفیقان با وفا مثل تو تنگ است
▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼▲▼
محبت کردید
گفتی که منم ماه نشابور سرا ای ماه نشابور نشابور ترا
آن تو ترا و آن ما نیز ترا با ما بنگویی که خصومت ز چرا
سلام اعظم جونم
ممنون نازنینم
گفتی که منم ماه نشابور سرا ای ماه نشابور نشابور ترا
آن تو ترا و آن ما نیز ترا با ما بنگویی که خصومت ز چرا
عزیز دلی
گاهی ندانسته از یک نفر بتی درست می کنیم
آنقدر بزرگ که از دست ابراهیم نیز کاری بر نمی آید
سلام فهمیمه جونم
ممنون عزیزم
من مرغ آتشم
میسوزم از شراره این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم
چون شعلههای سرکش جانم فرونشست
آنگاه باز از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز میشود
و من دوباره زندگیم را
آغاز میکنم
پر باز میکنم
پرواز میکنم
«حمید مصدق»
سلام
مهرتان را سپاس
سلام افسانه جون
از وبت و شعرای قشنگی که میذاری خوشم اومد اگه با تبادل لینک موافقی منو با عنوان وبم بلینک و بگو با چه اسمی لینکت کنم
سلام هما جونم
الهی فدات عزیز دلی دیگه
گفته بودی زود برمیگردی...
انقدر زود که ماهیها هنوز بیدار نشده باشند!
ومن سالهاست کنار حوض خانه نشستم و برای ماهیها لالایی میخوانم!!!
حال و هوای یه روزه پاییزی...
شاید یاد یکی افتادی...
شایدم دلت ..
سلام مرضیه جان
عزیز دلم ممنونم
این روزها که می گذرد
یک ترانه تلخ
قصه ی تنهایی های مرا می سراید
سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد
سلام میترا جان
ممنون عزیزم
کافی است قـــ ـــ ـــلبت کــمـی بی احتــیــاط قـــدم بردارد
و پـــایــش گــیـــر کــند به نــ ـــ ـــگـــــاه دیــ ــگری
آنجاست که عـ ــ ـشــق آغــ ـاز می شود ...!
سلام
سپاسگزار مهرتون هستم
بنویسید به دیوار سکوت، عشق سرمایه هر انسانست،
بنشانید به لب حرف قشنگ، حرف بد وسوسه شیطانست،
و بدانید که فردا دیرست، و اگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان درگیرست.
پس بسازید رهی را که کنون تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد!!
سلام
محبت کردید
وجودت کافی است برای هزار سال دلگرمی . . .
سلام آموزگار مهربانی
ممنونم
دوست داشتَنت معادله ای ست که نفس هایم را اثبات می کند . . .
سپاسگزارم
گفته بودی دستهایم از خودم تنهاترند ،دستهایم مال آن تنهاترین دستان
تو.....
مهرتان را سپاس
چـه غــم انگــــیـز اسـت ..
ســرنــوشـتِ مــاهــیِ کــوچــک ..
وقتــی ،
بــه هــوایِ جُــفتِ خــود ..
بــه اقــــیـانــوس مــی زنــــد ..
و نهــــــنگ هــــا ..
عــاشقَـش مــی شـــونـــــد !
باز هم سپاس
ای خدای مهربان به دور از تو بودن یعنی تنهایی
نمیدانم برای آشتی با تو ازکدام کوچه عبور کنم.
نام قشنگت تسکین دل درد دیده ام است.
به طلوع یک سخن از سوی تو برای به آرامش رسیدن نیازمندم.
خدایا آشتی با تو شوقی در درونم به پا می کند که تمام دودزدگی قلبم به
یک باره به رخت حریر سفید رنگی تبدیل میشود.
بی قرارتر از همیشه چشم به ذکر تو دوخته ام و می خواهم با تو آشتی کنم.
جایگاه خداوند در قلب ماست و دوستی با او حد والای خوشبختی است.
با نماز که شاهراه ارتباط با خداست دستگاه ذهنمان را
برای تصویرسازی یک ملاقات و مراسم با شکوه آشتی کنان آماده کنیم.
فقط کافیست دست یاری به سویش دراز کنیم.
محبت کردید آموزگارم
می گفت با غرور
این چشمها که ریخته در چشم های تو
گردنگاه را
این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمها که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ
این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ
از برگ های سبز که در آبها دوند
از قطره های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لب ها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ‚ کدام یک ؟
این چشمهای تو
این شعرهای من
سلام
¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸ ¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸ ¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد
آسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است
روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از اینهمه دلمردگی ها رویگردان است
فریدون مشیری
¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸ ¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸ ¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸
باز هم ممنونم
زندگی را به تمامی زندگی کن
در دنیازندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی
همچون نیلوفری باش در آب
...زندگی در آب بدون تماس با آب...
نامیرا باشید
اگه به یه نفر قول دادی باهاش بمونی ...
دیگه حق نداری چراغ امید دلشو خاموش کنی ...
رو حرفت باش و عاشقش باش ...
مطمئن باش دنیاشو به پات میریزه !!!!!!!!!
سلام
مهرتان را سپاس
ی غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
من تمام هجا های انتظار را میشناسم.تنم بوی سفر گرفت بس که جاده ی رفتنت را با نگاه هایم پیاده طی کردم
باز هم سپاس
دلم امشب برایت سخت تنگ است
نفس بی تو برایم مثل ننگ است
ببین امشب برایت گریه کرده
دلی که با همه مانند سنگ است
سلام دوست گرامی
محبت کردید تشریف آوردید
خدایا!
کاش اعتراف کنی...
جهنمی درکار نیست...
برای ما همین روزهای برزخی زمین کافیست...!
سلام نگین جان
عزیز دلی
آبجی ممنون که سر زدی....بازم وقت کردی بیا خوشحال میشیم
سلام

خواهش می کنم
حتما
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره
تبسمی تلخ برلب داشته باشم
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را
فراموش می کردم.
باز هم سپاس
قلب من در شهر چشمان شما جا مانده است
قدر یک شب هم شده از آن پرستاری کنید...
سلام افسانه عزیز...
چقدر دلم برای پست های قشنگت تنگ شده بود.
سلام به روی ماهت قشنگم
الهییییییییییییییییییییییییییی
سلام عزیز دلم. ممنون بابت لطفت...
و تبریک به این همه سلیقه.
سلام عزیز دل
قربون مهربونم
سلام افسانه ای که به زودی نیمکت نشین میشی
دلتنگی ام از شکستن نیست
من به دلتنگی تو معتادم
خنده یادت نرود
که به خنده تو معتاد ترم
سلام
مهرتان را سپاس
سلام افسانه عزیز
ممنون که بهم سرزدی ..بازم بیا..
می خواهم عمرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد!
باور کن
تقصیر من نبود
من فقط می خواستم
یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم
سلام
خواهش می کنم من نیز ازتون ممنونم
سلام

به مدت تمام دلتنگی هایم به من بدهکاری...
وعده ما باشد روزی که تو دلتنگم شوی....!
سلام هنگامه ی عزیزم
مرسی قشنگم
بادرود خدمت شما
وعرض تبریک به خاطر قالب جدیدتان.ولی نمی دونم چرا این قالب وبتون تو باز شدن مشکل داره البته برای ما فکر کنم ./
باید مرورگر را عوض کنیم.شما برای این قالب چه مرورگری را انتخاب کردید؟
-------------------------------------------------
روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و ازاو پرسیدند:
" فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟" استاد اندکی تامل کرد و گفت:
"فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!"
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین
نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود. "
دومی کمی فکر کرد و گفت:" اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بارمعنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و
همه آن را می دانند. استاد منظور دیگری داشت." اآندو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد
دو جوان لبخندی زد و گفت:
" وقتی یک انسان دچار مشکل می شود. باید ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید.
بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می گویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است!
سلام جناب باقریان گرامی

اوه نه .... شما می تونید از مرورگر mozilla استفاده کنید
عید شما هم مبارک
از بابت داستان بسیار زیبایتان که همه پند و اندرز است ممنونم
سلام افسانه جونم
قالب نو مبارک باشه عزیزم
---------------------------------------
سنگ ریزه
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد
الهی فدات شما کجا بودید مهربونم دلم براتون تنگ شده بود
مرسی مهربونمممممممممم
آپم بیا
سلام
خدمت می رسم