امشــب همــه در عالــم امکـــــان بی سلسـله ان دمسـت و پریـــشان امشــب بکشـد جاذبـه ی عــــشق از عمــق ضمـیر فطـــرت پنــهان امشــب نشــود ساکت و خــاموش آتشـــکده ی سیــــنه ی انـــــسان امشـب بشکسـت سـد غــرور را سیـــلی که شـــد از دیــــده گریـان امشـــب بزنــم تیـــغ سرانــــــجام بر پیکـــره ی ظلمــــت هجـــران امشـب شب وصل با همه دوری لبیــک مــــن و خالــــق سبـــحان امشــب شـــب پرواز مـــن و تــو در عطـــر خــوش نـم نـم بــــاران امشــب شـــب دیدار مــن و تـــــو دریـــای یفیــــن ســاحل ایمـــــان امشـــب شــب میـــلاد دوبـــــــاره تا باز چـــه کشــد آیــنه از جـــان امشــب شــــب فریـــاد ستــــــاره بغضی که شکست در دل طوفـان
"سیدمحمدحسن هاشمی |
پ.ن ۱: وقتی یک آدم رو دنیای خودت می کنی کوچکترین اشتباه اون آدم تمام دنیای تو رو داغون می کنه . پس به اندازه ی آدمها دست نزنید
پ.ن ۲: خدایا اندکی نفهمی عطا کن که راحت زندگی کنم. مردم از بس فهمیدم و به روی خودم نیاوردم
لیلی زیر درخت انار نشست
درخت انار عاشق شد ، گل داد سرخ سرخ...
گلها انار شد داغ داغ ، هر اناری هزار تا دانه داشت...
دانه ها عاشق بودند ، ...
دانه ها توی انار جا نمی شدند... انار کوچک بود.
دانه ها ترکیدند...
انار ترک برداشت...
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید . مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت :
راز رسیدن فقط همین بود...!!
کافی است انار دلت ترک بخورد...
[گل][گل][گل]
سلام
محبت کردید
اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو
برداره و ببره تحویل بده
با دیدن غمهای دیگران
آهسته غمش رو در جیبش میگذاشت
و به خونه بر می گشت...
سلام نازنینم
عزیز دلی
ما بی چرا زنده گانیم
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند . . .
::. احمد شاملو .::
سلام
ممنون از لطفتون
سلام
خانومی یادت باشه
که هم قیمت داری وهم غیبت.......
سلام جناب مرادی گزامی
حضور گرم شما برام با ارزش و پر بهاست
چهقدر خوب است
که صبح بیدار شوی
به تنهایی
و مجبور نباشی به کسی بگویی
دوستاش داری
وقتی دوستاش نداری
دیگر
ریچارد براتیگان
سلام مستانه جونم
مرسی قشنگم
کــاش تــوی ایــن جــاده یه تابلــو نصــب میکــردن
واســه دلخــوشــیم…!!
“” تــــــــو “”
دو کیــــلومــــتر…!
سلام عزیز دلم
الهی فدات
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت...
عزیرمی
سلام[گل][گل][گل]
چند تا پیام خوب و امید بخش
لطفا آروم و امیدوار بخونید
* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید. [گریه]
* جاده ی زندگی نباید صاف و مستقیم باشد و گرنه خوابمان می گیرد دست اندازها نعمتند .
* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است. [گل]
*خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.
* این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت. [لبخند]
* وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.
* آسمان، چشم آبی خداست، و نگران همیشه من و تو
* بهترین کارها پس از ایمان به خداوند،مهربانی با مردم است. [لبخند]
*یک لبخند گرم زبان بین المللی محبت است.. [لبخند]
* خدایا قادر نیستم خود را به خانه تو برسانم
لطفا تو خود به خانه من بیا...!!
[گریه]
سلام
از پیام های خوب و مسرت بخشتون سپاسگزارم
سلام عزیز دل م
ترانه ام (سلوا ) بدلایل مردی ازاری دوستان عزیز تغییراتی در وبلاگ دادم ممنون نفسم
سلام از بنده است
محبت کردید
به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد!
سلام آموزگار مهربانی
سپاس از مهرتون
درود بر افسانه خانم گرامی
----------------------------------------
شاهینی که پرواز نمی کرد
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...
پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز گفت: سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.
سلام جناب باقریان بزرگوار
چقدر جالب
خوبه که همه ی ما هم باور داشته باشیم که خدوند استعدادهای فراوانی بهون داده و همیشه ورو زبونمون باشه که"ما می توانیم "
ازتون ممنونم
سلام افسانه جون عزیزم
-------------------------------------
آقای باقریان دوشب پشت سرهم داره سوتی میده
دیشب عرض ادب نکرد امشب هم خودش را معرفی نکرد ینی یادش رفت تو کامنت( شاهین وپادشاه) اسمش را تو قسمت نام معرفی کنه
------------------------------------
بخوانید مرا ، تا اجابت کنم شمارا
گفتم اگر خوانم تو را؟
گفتی اجابت می کنم
گفتم تو می بینی مرا؟
گفتی نگاهت می کنم
گفتم ندارم توشه ای؟
گفتی عطایت می کنم
گفتم که ره گم کرده ام
گفتی هدایت می کنم
گفتم که اصلاحم نما
گفتی عنایت می کنم
گفتم که می بخشی مرا؟
گفتی کرامت می کنم
گفتم، شود مومن شوم؟
گفتی اشارت می کنم
گفتم اگر مومن شدم
گفتی بشارت می کنم
گفتم که یارم می شوی؟
گفتی رفاقت می کنم
گفتم بهشتم می بری؟
گفتی ضمانت می کنم
سلام اعظم جونم
ای جانم شما دارید می خندید؟ ایراد نداره مهربونم حضور گرم شما و آقای باقریان گرامی باعث مسرت و دلگرمی من است اگر چه نام مبارکشان را ننوشته و یا اینکه آدرس نگداشته باشند چون من از نوع پیامشون تقریبا تشخیص می دهم کدام عزیز است که کامنت گذاشته
عزیز دلم شعرتون واقعا زیبا بود
مرسی قربونت برم
سلام عزیز صمیمی و صبح دوشنبه تون بخیر و شادی
خزانِ دلتنگی
استاد حسن نصر(سیاووش)
مَپرس ازتب وتابم، به جانِ دلتنگی !
خزان وزیده به جانم، خزانِ دلتنگی
هوایِ خاطرم ابری ترازهوایِ ملال
دلم گرفته ترازآسمانِ دلتنگی
کیم؟ تکیده دو تاری به طاقِ تنهایی
خرابِ زخمه وشورِ بنانِ دلتنگی
شبیهِ شعله یِ فانوسِ روبه خاموشی
نشسته ام به حباب آشیانِ دلتنگی
به ارتفاعِ سقوطم رسیده ام، ای ماه!
به پایِ حوصله، ازنردبانِ دلتنگی
بیا بهانه یِ شعرم! هلا! غزل بانو!
دلم گرفت ازاین نوحه خوانِ دلتنگی
بیا وتلخ نکن کامِ ما، یک امشب را
به تلخِ تلخ تراز شوکرانِ دلتنگی
غریبگی نکن امشب،بیا دمی بنشین
توهم که مثلِ منِ غم ترانه، دلتنگی
...
خوش آمدی غزلم ! هم پیاله ! بسم الله !
هنوز مانده سه چار استکانِ دلتنگی
سلام
محبت کردید
از صمیم
قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه
استفاده بهینه از حیات همین است.
باز هم سپاس
وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.
ممنون از حضور سبزتون
چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن
تلاش می کنند
محبت کردید
خوشبختی مگه چقدر چیز عجیبیه ؟!؟!
همین که کنار یک نفر بتونی خودت باشی خوشبختی !.
ممنون از مهرتون
http://upload7.ir/images/55284179467392688809.jpg
سلــآم دوست جونـــی طاعات و عباداتتون قبول
مـــآ آپیـــــــــم داریـــم دعوتتــون میکنیم بـه کلبمون
بــآ حضور گــرمتون و نظـــرآی مــآهتون دل مــآ را شاد کنین
دیر نکنـی
[گل][گل]
سلام
ممنون از لطفتون
مرا محکــم تر در آغوش خود بگیـر …
من هنوز هم نـمی خواهم تــو را …
به دسـت خاطرات ” لــعنـتـی ” بسپـارم
سپاسگزارم
کافی است قـــ ـــ ـــلبت کــمـی بی احتــیــاط قـــدم بردارد
و پـــایــش گــیـــر کــند به نــ ـــ ـــگـــــاه دیــ ــگری
آنجاست که عـ ــ ـشــق آغــ ـاز می شود ...!
ممنون دوست گرامی
خاطره یعنی یک سکوت غیر منتظره میان خنده هایی بلند!...
تنهایی خود را مقدس بدار
تا زمانی که چیزی مقدس تر از آن نیافته ای
در تنهایی خود بمان . . .
سلام عزیز دل افسانه
عزیز دلی
تنهایی را بلند ترین شاخه درخت خوب می فهمد
انگار هرچه بزرگتر میشویم تنها تر میشویم
راستی خدا از بزرگی تنهاست یا از تنهایی بزرگ
سلام خانم خانما
خوبی قشنگم؟
ممنون مهربونم
ساده بگویم....
نگاه....
زاده ی علاقه است.
اگر دوچشم روشن عشق به تو نگاه کند...
دیگر تو از آن خود نیستی...
سلام نازنینم
الهی فدات
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
عزیز دلی
حقیقت دارد که تو میتوانی با دستهای من
سه تار قلم مو را بنوازی و نُتهای رنگ پریده را فیروزهای کنی
( باید بسیار زیسته باشی که این همه از آسمان آکندهای)
حقیقت دارد که من می توانم با شعر های تو
با باران مشاعره کنم .. و بند نیایم
( باید بسیار گریسته باشم که این همه در واژه های تو غوطهورم)
تا من بنفشه ها را میان شب های زمستان قسمت کنم ،
تو یک خوشه انگور به صدایت تعارف کن
خطی از شعرهایت را که بخوانی ،سال ، تحویل می شود
(حقیقت دارد که در حضور تو بودن .. همیشه از نبودن زیبا تر است
سلام افسانه عزیز
طاعات و عباداتت مقبول درگاه احدیت
التماس دعایم را هیچوقت فراموش نکن
سلام یاس مهربونم
طاعات شما نیز قبول حق
محتاج دعا قشنگم
لبریز سرگردانی ام...
نمیدانم چرا تقدیر...
من و تو را...
به یک بازی دعوت کرد...
تو می دانــــی؟؟؟
اپمممممممممممممممممممممممم
سلام
خدمت می رسم
سکوت …
و دیگر هیچ نمی گویم …!
که این بزرگترین اعتراض دل من است
به تو …
سکوت را دوست دارم
به خاطر ابهت بی پایانش …
+سلام اپیم بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام
ممنون از حضور گرمتون
حتما
خدا
در
مکان های دور از انتظار
به دست
افرادی دور از انتظار
و در
مواقعی تصور ناپذیر
معجزات
خود را به انجام می رساند
برای آن مهربانِ توانا
غیرممکن وجود ندارد …
همیشه
همیشه
و همیشه
امیدی هست .
سپاس آموزگارم
خدایا بیا پشت آن پنجره که وا میشود رو به سوی دلم
بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم
خدایا کمک کن که پروانه ی شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش ، مبادا بمیرد
خدایا دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته ، شبی می فرستم برایت
و چه زیبااااست . به عشق خداوند روزه بگیری و اطاعتش رو به جا بیاری و از خوردن که یکی از لذت بخشترین کارهاس دست بکشی و بعد...
موقع افطار ... با نعمت و روزی حلال و دلچسب پروردگاااار افطار کنی و بگی :
اللهم لک صمنا و لک افطرتا...
خداجون عاشقتم
ممنونم
به شیوه خودت زندگی کن...
زندگی کن به شیوه خودت
با قوانین خودت
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
چــه خوب ...
چـــه بــد ...
موضوع صحبتشان خواهی شد
پس زندگی کن به شیوه خودت
چــه خوب ، چه بد ...
بسیار زیبا بود
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را میخواند
اگر هیچکس نیست، خدا که هست . . .
ممنون از محبت تون
سلام افسانه گلم
-------------------------------
عشق واقعی یعنی چی
داستان عشق عجیب و غریب یک مرد و زن چینی، اخیرا رسانهای شده است و توجه زیادی به خود جلب کرده است.
بیش از پنجاه سال پیش، «لیو» که یک جوان 19 ساله بود، عاشق یک زن 29 ساله بیوه به نام «ژو» شد. در آن زمان عشق یک مرد جوان به یک زن مسنتر، غیراخلاقی بود و پسندیده نبود.
برای جلوگیری از شایعات این زوج تصمیم گرفتند، فرار کنند و در غاری در استان ژیانگجین زندگی کنند. در اول زندگی مشترک آنها بیچیز بودند، نه دسترسی به برق داشتند و نه غذایی، طوری که مجبور بودند از گیاهان و ریشه درختان تعذیه کنند و روشنایی خود را با یک چراغ نفتی تأمین کنند.
در دومین سال زندگی مشترک، «لیو»، کار خارخالعادهای را شروع کرد، او با دست خالی شروع به کندن پلکانهایی در دل کوه کرد، تا همسرش بتواند به آسانی از کوه پایین بیاید، او این کار را پنجاه سال ادامه داد.
نیم قرن بعد در سال 2001، گروهی از مکتشفین، در کمال تعجب این زوج پیر را همراه شش هزار پله کنده شده با دست پیدا کردند.
هفته پیش «لیو» در 72 سالگی در کنار همسرش فوت کرد. «ژو» روزهای زیادی در کنار تابوت همسرش سوگوار بود.
دولت چین تصمیم گرفته که «پلکان عشق» و محل زندگی این زوج را حفظ کند و آن را تبدیل به یک موزه کند
سلام عزیز دلندم
چقدرجالب
کاش از این لیوها در ایران هم بود
ممنون اعظم عزیزم داستانتون واقعا زیبا و تاثیرگذار بود
درودبرافسانه خانم گرامی
چه چیزهایی را ببین وچه چیزهایی را نبین
بلبل را ببین که حتی در قفس هم می خواند.
پروانه را ببین که حتی با وجود کوتاهی عمر، از پرواز دست نمی کشد.
طاووس را ببین که زشتی پاهایش، افسرده اش نساخته.
زرافه را ببین که هرگز گردن کشی نمی کند.
کرم را ببین که بی دست و پا بودنش، او را از حرکت باز نداشته.
جغد را ببین که شب ها چگونه به مراقبه مشغول است.
عقاب را ببین که چگونه چشمانش را به هدفش دوخته است.
سگ را ببین که تو نجسش می خوانی اما او به تو وفادار مانده.
گوسفند را ببین که چگونه قربانی خوشی ها و نا خوشی های توست.
زنبور را ببین که چگونه از گل شهد برمی آورد و از دشمن دمار.
لاک پشت را ببین که چگونه شجاعانه به جای لاک دیگران درلاک خود پنهان شده.
پشه را ببین که چگونه غرور و عظمت تو را در هم می شکند و خشم نهفته ات را بیرون می ریزد.
ماهی را ببین که چگونه سودای کرمی کوچک او را به دام می اندازد.
اسب را ببین که چگونه از روی نجابت به ولی نعمت خود خدمت می کند.
و اما:
کرکس را نبین که پیوسته در انتظار مرگ دیگران است.
طوطی را نبین چرا که بی اندیشه هر گفته ای را تکرار می کند.
کفتار را نبین چرا که خفت ریزه خواری می کشد.
ملخ را نبین چرا که تاراجگر زحمات دیگران است.
عنکبوت را نبین چرا که تنها به فکر بنای خانه ی خود است.
عقرب را نبین چرا که در دشواری ها به جای حل مسئله، حلال مسئله را می کشد.
و پرندگان را ببین که چگونه به هنگام آشامیدن، نظری نیز به آسمان دارند
سلام جناب باقریان بزرگوار
باید دید آنچه را که باید دید و چشم بست بر روی نادیدنی ها و این دیدنها و ندینهاست که دفتر زندگی ما را به خط خوش می نگارد که نیازی به آرزوی داشتن پاکن زندگی نیست
ازتون ممنونم بزرگوار محبت کردید
سلام،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€¨€،،،،¨€
،،،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€،،،،،،¨€
،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،،،،،¨€
،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ آپـــم ˆ¨ˆ▒▒¨€،،،،،¨€
،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،¨€¨€▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،¨€¨€¨€¨€¨€،،،،¨€
،،،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€
،،¨€¨€▒▒¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒▒¨€¨€
¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨منتظرˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€
¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒ˆ¨ˆحضورˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€
¨€▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨گرمت¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€
¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒¨ˆ¨می مونمˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€
،،¨€¨€▒▒▒▒▒¨€¨€¨€▒¨€¨€▒▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€
،،،،¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€
،،،،،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،،،،،،،،،،،¨€ ¨€¨€¨€¨€
سلام
خدمت می رسم
آپم
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶¶¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_________¶¶¶¶¶¶¶¶
___________¶¶¶¶
____________¶¶
سلام
خدمت می رسم
سلام عزیز همدل و صبح سه شنبه تون بخیر و شادی[گل]
...
سعید بیابانکی
دلم گرفته هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم
بیا بیا که برای سرودن بیتی
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم
به هر تپش که نفس تازه می کند باری
مرا به زیستن امّیدوار کرده دلم
کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم
بخند ای لب خونین لب ترک خورده
دلم شکسته هوای انار کرده دلم !!!
سلام دوست گرامی
مهرتان را سپاس
دوستت دارم را هم به من گفت هم به او
نمی دانم میخواست
خیانت کند یا عدالت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
عزیزمی
شـعـرهـای مـرا کـسـی مـیـفـهـمـد
کـه عـزیـزش
یـک غـروبِ جـمـعـه
بـرایِ هـمـیـشـه رفـتـه اسـت ..
شـعـرهـای مـرا کـسـی مـیـفـهـمـد
کـه هـر شـبِ خـدا
جـایِ خـالـیاش را بـغـل کـرده
گـریـه کـرده
در نـبـودنـش تـب کـرده اسـت ..
شـعـرهـایِ مـرا کـسـی مـیـفـهـمـد
کـه سـالـیـانِ سـال
جـز شـبـحـی از خـودش
در آیـنـه
چـیـز دیـگـری نـدیـده اسـت
سلام افسانه ی عزیزم
ممنون قشنگم
سلام خوبی شررمنده دیرمیام روم زدم سرم شلوغه الانم خاهشا ببخش دوس داری بیا الاله چت بزن فدات بای
سلام
ممنون از تشریف فرمایی تون
چت؟؟؟ چت چیه آخه بابا
سلام بانوی 1527 نظری!!
خوبی افسانه جونم؟ دلم خیلی خیلی برات تنگ شده انشااله عمری باشه از فردا بر می گردم سر خونه زندگیم
شما هم پست جدید بذار دیگه
باشه؟ می بینمت افسانه عزیزم
سلام به روی ماهت
منم دلتنگت بودم مهربونم
ای جان دختر جان بچسب به خونه زندگی مجازیت اصلا چه معنی داره زن خونه زندگیشو ول کنه بره
منم می بینمت
eltemase doa
سلام
محتاج دعا
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند...
سلام
ممنون دوست گرامی
هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل این بوده است که دست خداوند را بر شانه خویش احساس کرده ام . چارلز مورگان
سلام آموزگار مهربان
محبت کردید
بعضی چیزها را " باید " بنویسم
نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "
برای اینکه " خفه نشم "
همین !!
و من هم می نویسم تا خفه نشوم
دست همیشه برای زدن نیست ....
کار دست همیشه مشت شدن نیست .....
دست که فقط برای این کار ها نیست .....
گاهی دست میبخشد .....
نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند
گاهی چشمها به سوی دست توست .....
دستت را دست کم نگیر ........
بسیار زیبا بود دست تون درد نکنه
به خیلیها میگیم “دوست”…
به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم.
خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن.
همکارن، همکلاسین،فامیل ن، یه آشنان
”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری.
اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری.
اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی.
اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی.
که اگه دلت گرفت بهش میگی “دلم گریه میخواد!”
اونیه که دستت رو میگیره و میگه “میفهمم”.
که نمیخواد براش توضیح واضحات بدی.
اونیه که سر زده خراب میشی سرش.
نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.
چون مهم نیست.
نه برای اون نه برای تو.
حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.
یا سرش خیلی شلوغ باشه.
چون همیشه برای تو وقت داره.
دوست اونیه که همیشه برات گزینهء اوله.
اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.
تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…
بقیه یا همکارن، یا همکلاسین، یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان
همهء اینا رو گفتم که بگم آدما عوض میشن
اما معیار دوستی عوض نمیشه.
برای همین یکی که تا دیروز برات “دوست” بود میشه یه خاطره یا یه همکلاسی قدیمی…
بعد اونی که سالها همکلاسی قدیمیت بود برات میشه “دوست”!
باز هم سپاس
سلام