مــن برگ پایــیزم که از رنــج زمــان افــتاده ام با هر نسیمی در زمین در پیچ و تاب افتـاده ام
هرگز نشــد طوفان مرا یک لحظه از جا برکــند از بــاد پاییــزی چنــین خــارو ذلیــل افتــاده ام
من روزگاری پوششی سرسبز و زیبا بـوده ام امــروز که زرد و باطــلم در پیش و رو افتـاده ام
روز زبحـر مــردمان بـودم همــیشه ســایه ای حالا که شــد عمــرم تمام در زیر پا افتــاده ام
گاهی کثیفی خواندنم گاهی مرا ســوزاندنم ایــن بی وفــایی رو ببــین انــدر بلا افــتاده ام
از باد پاییزی بپرس سرسختی و بی باکـی ام یزدان فقط داند که من از بهــر چــه افتــاده ام
امید معروفی
پ.ن1:آرام بر گونــه هایــم می لغــزد تاوانِ بی فــکری های دیروزم کــاش بیــهوده نمی تاخــتم.
پ.ن2: مهمــترین درسی که از زندگی آموختـــم این بود که هیچکس شبیه حرفهایـــش نبـــود