
تو مـــگر جـــان بدهـــی بر دل مــــردابی مــــن تو مـــگر درک کنــــی حالت بی خــوابی مـــــن
هــــمه جا پر شـــده از ظلمت و تاریکــی شـب تـــو بیــا ماه بــشو در شــب مهتــــابــی مـــــن
تو بـــیا سنـــگ بیانـــداز بـــــه دریاچـــــه ی دل کــــه بــــه پــــرواز در آید تن مرغــــــابی مــــــن
چقـــدر تشــــنه ی لالای پـر از خــــواب تـــــوام که به پایان ببـــری قصــه ی بی خوابـی مـــــن
هـــمه جا روشـــن و زیبا بـشـــود مـــثل بهــــار اگــــر از راه رســـد لیلــــی چشــــم آبی مــــن
رضا جمشیدی
پ.ن ۱:با رفتنت من چیز زیادی از دست ندادم . شبها گریه کردم و کمی هم دلم شکست. یه کم از آرام زندگی کردن فاصله گرفتم زیادی نشده باور کن... اما تو بیشتر از من باختی *تو عاشق ترین قلب دنیا را باختی. *باورکن که هیچ کس به اندازه ی من عاشقت نمی شود.
پ.ن ۲: دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست اما برای ماهی زندگی ست پس برای کسی که عاشقانه دوستت دارد ماهی باش نه مرغابی!!!
خـــــــــواسـتـنـد از عـشـق …
آغــــــــــوش و بـوسـه را حـذف کـنـنـد …
عـشـق … !
از آغـوش و بـوســـه
حـذف شـد … !!!
ممنون از محبت تون

درآسمان بدنبال ماه می گردی
.پیدایش میکنی انگار رفیق کهنه ات را تازه یافته ای
با چشمهایت به من اشاره میکنی که دیدیش؟؟
نگاه میکنم و سرم را دوبار به سمت پایین تکان می دهم
. از تو فاصله می گیرم و می روم پشت پنجره
از پنجره که نگاهت می کنم دلم می لرزد
و" می خواهمت"
آفتاب پنجره را میشناسد ٬ حتی اگر بسته باشد
مهتاب به دیدارم میآید حتی اگر خسته باشد
و دل هوای تو را دارد حتی اگر شکسته باشد . . .
سلام


سپاس از محبت تون
ای دهقــــان ِ فــــــداکار ؛
تو در روزگاری بزرگ شدی ،
که مردی برهنه شد ! تا زنان و کودکان زنده بمانند...
امّا من
در روزگاری نفس میکشم ،
که زنی برهنه میشود ! تا کودکش از گرسنگی نمیرد
باز هم سپاس

به یارو میگم قالپاق ریو دارین ؟
می پرسه ماشینت ریو هست ؟
پ نــه پ لومبورگینیه ، قالپاق ریو می ندازم ریا نشه .
سلام

چه جالب


ازتون ممنونم
روزی کـــه تـــو آمــدی بــهـ دنیـــا عریـــان
جمعـــی بـــهـ تـــو خنــــدان و تـــو بـــودی گریـــــان
کــــاری بکــن ای دوستــــ کـــه وقتــــ مـــردن
جمعــــی بـــه تـــو گریـــان و تـــو باشـــی خنــــدان!
سلام مهربونم



الهی فدات
درود فراوان
خاندم و بهره مند شدم،
پس از یک سال و شش ماه بروزم با یک غزل و یک پهلوی و یک چارانه
سلام



سپاس از محبت تون
خدمت می رسم
تو دور می شوی و من در همین دور می مانم …
پشیمان که شدی برنگرد ، لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !
غمــگیــنم
همــانــنــدِ مــــرد هــــزار چــهــره که میــگفــت:
” نمــی دونــم چــرا تــو زنــدگــیم هِـــی نمــیــشه”
سلام


سپاس از محبت تون
شاید تو…
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!.
باز هم سپاس
منو به دست من بکش ، به نامٍ من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
هنوز می پرستمت ، هنوز ماه من تویی
هنوز موئمنم ببین ، تنها گناه من تویی///
میخواستم پشت دستم را داغ بگذارم که دیگر عاشق کسی نشوم
ولی چشم و دلم را چه کنم؟؟؟
سلام قشنگم

عزیزم قربون نگاه مهربونت
تردیدم آغازگر راهی نرفته است
راهی
که میآغازمش
تا به پایانش برسانم
تا از احتمال حادثه و کشف
برهنهاش نکرده باشم
در جادههای تکرار
خواندنم نمیگیرد
اندیشه است
نه تردید
اینکه به بازگشتم وا میدارد
اندیشه آواز سر دادن
در افقی
که هوایی دیگر دارد
که هجایی زخمی پژواک های دیگر پس میگیرند
و تحریر دیگری به صدا داده میشود
ناآشنا برای گلوهای پیر
همیشه از میانه هر راه
باز میگردم
تصویر پایان
نومیدم میکند
کلاف درهم این جادهها
جغرافیای سفرهای ناتمام من است
«منوچهر آتشی»
تردیدم آغازگر راهی نرفته است
راهی
که میآغازمش
تا به پایانش برسانم
تا از احتمال حادثه و کشف
برهنهاش نکرده باشم
در جادههای تکرار
خواندنم نمیگیرد
اندیشه است
نه تردید
اینکه به بازگشتم وا میدارد
اندیشه آواز سر دادن
در افقی
که هوایی دیگر دارد
که هجایی زخمی پژواک های دیگر پس میگیرند
و تحریر دیگری به صدا داده میشود
ناآشنا برای گلوهای پیر
همیشه از میانه هر راه
باز میگردم
تصویر پایان
نومیدم میکند
کلاف درهم این جادهها
جغرافیای سفرهای ناتمام من است
«منوچهر آتشی»
سلام


سپاس از محبت تون
به سلامتی رفیقی که از پشت خنجر خورد ولی برگشت و گفت: بیخیال رفیق! میدونم نشناختی.........
عزیز دل افسانه ای

سلام



خودشم نمی دونه کجاست !!!
از ساختـار دنیـا
اطـلاع زیادی ندارمـــــــ
ولی منم دوستــــــــــــ داشتـــم
دنیایـــــــــــ کسیــــــ باشمــــــ
سپاس از محبت تون

می خندم...
ساده می گیرم...
ساده می گذرم...
بلند می خندم و با هر سازی میرقصم ...
نه اینکه دل خوشم!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکســــتم، زمین خوردم،
سخــــتی دیدم، گــــریه کردم و حالا ...
برای " زنده ماندن" خودم را به "کوچه ی علی چپ" زده ام ...!
روحم بزرگ نیــــست! دردم عمیــق است ...
می خندم که جای زخــم ها را نبینی .
محبت کردید دوست گرامی

نه بهار با هیچ اردیبهشتی...
نه تابستان با هیچ شهریوری...
و نه زمستان با هیچ اسفندی...
اندازه پاییز به مذاق خیابان ها خوش نیامد...
پاییز، مهری دارد که بر دل هر خیابان مینشیند...
عزیز دلم فاطمه جان ممنونم

داغـــونی اَم از آنجـــا شــــروع شُـــــد
کــــه فَهمیـــــدَم . . .
از میـــان ایـــــن همــــه “بـــود”
مَــن در آرزوی یکــــی اَم کـــه ” نَبــــود “
سلام زهرا جون


مرسی قشنگم
لایک لایک
با خودت نگفتی شاید
دلش تمام شده باشد از دلتنگی؟
نبودی
نیستی
نخواهی بود...
تمام شد دلم ...
سلام گلی جان


مرسی فدات شم
دری هستم
که میتوانست به آسمان باز شود
اگر لولایش به زمین
چفت نبود...
زیبابود
سلام



نگاه خوبتان را سپاس
سلام بانو
چرا نظرات پست جادوی سکوت خودتان را نمیخوانید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام جناب حقی



احسنت بر شما من نمی دونستم شما علاوه بر نوازدگی شاعر هم هستید



من همه ی آنها را خواندم بزرگوار
چون فرموده بودید (خصوصی)به همین خاطر آنها را تایید نکردم و فرموده بوید که : این شعر رو روز وفاتشون سرودید
بسی چرخ باید زند ماه و مهر
که تا چون مشیری بزاید سپر
به کوس سعادت شود پایکوب
که خورشید اوازه اش بی غروب
دگر چرخ پیر هنر پیشه باز
ندار چو او در بساط نیاز....
چقدر خوشحال و باعث افتخاره که شما ازشاگردان زنده یاد فریدن مشیری بودید
پاسخی به ..شب بارانی...فروغ (ادرس نداشت)
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم
به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمیدانم
به مسجد بتگر از بت باز میدانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمیدانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نامآور نمیدانم
یکی را چون نمیدانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمیدانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمیدانم
دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر بجز اخگر نمیدانم
------------------------------------------
بدان اکنون تو ای"عطار" من از یک بوسه ی دلدار
عنایت گر شود حسی از آن بر تر نمیدانم....
--------------------------------------------------
ای کاش ادرسشب بارانی.....را داشتم با او مشاعره میکردم...!!!
من آدرس ایشان را دارم




http://behfou.blogfa.com/
" خاطره "
شب
سراسر
زنجیر ِ زنجره بود
تا سحر،
سحرگه
بهناگاه با قُشَعْریرهی درد
در لطمهی جان ِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگان ِ حیران ِ برگاش را
پلک ِ آشفتهی مرگاش را،
و نعرهی اُزگَل ِ ارّهی زنجیری
سُرخ
بر سبزی نگران ِ دره
فروریخت.
□
تا به کسالت ِ زرد ِ تابستان پناه آریم
دلشکسته
بهترک ِ کوه گفتیم.
احمد شاملو ؛ ۱۲ شهریور ِ ۱۳۷۲
سلام


سپاس از محبت تون
سلام همکار عزیز خوب منو تو هم میشویم مردم وما کی همدیگرو سوزندیم جون افسانه راستشو بهم بگو.اینکارو کردیم ما.نه پس منو تو از این مزدم نیستیم جزو فرشته گان خدائیم.بخدا من فرشته از جنس مرد هستم بلانسبت
سلام دوست گرامی

نه ما که همدیگه رو خدایی نکرده نسوزوندیم !!!!
آهان اون شعری که کامنت گداشتم رو می فرمایید؟
ببخشید تو رو خدا اون کامنت رو همین جوری گذاشتم منظوری نداشتم که آخه بابا
اما شیطان تو جلدشون میره و خلاف میلشون کارایی می کنند که در شان یک فرشته نیست
شما هم فرشته اید همه ی انسانها فرشته اند
سلام افسانه جان. دوتا از پست هات رو خوندم. اشعار زیبایی رو گزینش کردی. قسمت های " پ.ن" های هر پست هم فوق العاده هستن
ممنون که به وبم سر زدی
سلام دوست گرامی
محبت کردید هر چه هست از نگاه خوب شماست



منم ازتون ممنونم
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
مثل هیچ کس نیست
نگران نباشید
یا با او
باز می گردم
یا او
بازم می گرداند
تا مثل شما زندگی کنم.
(محمدعلی بهمنی)
سلام فرنگیس عزیزم
مرسی مهربونم
پایــــــــــیز” مرا عاشق میکند
“باران” عاشق تر
حالا تو بگو
این “باران پایـــــــــــیزی” با من چه میکند…؟
عزیزمی
چیزی در تو تابیده که ادم را وسوسه میکند...
تا راهی بیابد به صندوقچه ی درونت...
کوشش من سالهاست بی نتیجه مانده بانو
من تسلیم...
خود بگو زیر بافت احساس مشبکت چه میگذرد؟
در صندوقچه ی درونم رازهایی نهفته است که اگر بگویم راحت می شوم اما چه کنم که مرا یارای گفتن نیست

و این صندوقچه که روی آن نوشته خصوصی است وارد نشوید را به گور خواهم برد

ممنونم..
و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من آغاز می شود ...
*قیصر امین پور*
سلام هنگامه جونم


عزیز دلم ممنونم
از در و دیوار شهر
باد ریا میوزد
دست به شنها مزن
مرده به به دریا خزید....همینجوری
پی نوشت:
پژوهشتان به فرجام نرسید؟ بانو
بداهه ی بسیار زیبایی بود استاد گرامی
این آدرس شب بارانی فروغ است
http://behfou.blogfa.com/
من از شما آدرسی ندارم بزرگوار آدرس بگذارید به آدرس قبلیتون سر زدم گویا مدتی است تعطیله
سلام من شوخی کردم شما اینقدر متواضع و خانمید که بعضی وقتها حس میکنم یه شکلی باید سکوت تورو بشکنم و به حرفت بیارم ،باور میکنی همیشه به تفکرات و متانت و شخصیتتون احترام میزارم یعنی با همه متفاوت هستین خصوصا ذوق هنری پس با این تفسیر بری تو فرهنگ لغات میبینی تو فرشته هستی،خوب بنظر من تو خیلی حرف واسه گفتن توی ادبیات داری،چرا دستتو رو نمیکنی موندم توی احساس هم همینطور،پروفایلت به ادم موقع خوندن یه حسی میده صادقانهو بیریاست و اینه که شما رو متفاوت میسازه ،پس بهترین هارو واسط ارزو دارم و دوست دارم به گذشته زیاد فکر نکنی چون همه تجربه تلخ یا شیرین بوده و حال و اینده مهمه که نمیشه با کوله بار گذشته جلو رفت چرا اگه دوباره بدنیا بیام میدونم چطور زندگی کنم،شاید ما بدرد نسلها پیش میخوردیم،خوب روده درازی کردم ببخشین دوست خوبم
سلام


اشعار زیبای شما در وبلاگ خوبتون *قلب شیشه ای من* بسیار زیباست و نشون میده که شما طبع بلندی در سرودن اشعار دارید و نام زیبای وبلاگتون منو همیشه یاد این شعر زیبای دکتر شریعتی می اندازه که:








خواهش می کنم فکر کردم ازم دلخور شدید بابت کامنتی که بی منظور ارسال شده بود
شیشه ای می شکند...یک نفر می پرسد چرا شیشه شکست؟؟
مادری می گوید شاید این رفع بلاست...
یک نفر زمزمه کرد:باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد شیشه ی پنجره را زود شکست
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را بر می داشت...
مرهمی بر دل تنگم میشد... اما امشب دیدم...هیچ کس هیچ نگفت...قصه ام را نشنید
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است..؟؟؟..؟؟؟
محبت کردید دوست گرامی
یِک لَبخَند رآ بَسته بَندی کَرده اَم
بَرآی روزی که اِتِفآقی تو رآ می بینَم...
آنقَدَر تَمیز می خَندَم که به خوشبَختیَم حِسآدَت کُنی...
سلام



مهرتان را سپاس
آپیمممم
سلام


خدمت می رسم
ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﻮﺀ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻧﺪ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯽ،
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺭﻧﺠﺎﻧﯿﺸﺎﻥ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺭﻧﺠﺎﻧﻨﺪﺕ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ
ﻭﻟﯽ ...
ﮐﻤﺘﺮ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ
ﮐﻤﺘﺮ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ !
ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎ
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﻫﻢ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ...
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺸﺎﻥ
ﺑﺎ ﻗﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ !
سلام مهربونم



ممنون عزیز دل
نه از تنهایی میترسم
نه از تنها ماندن
ترسم از
تنها بودن
در کنار دیگری است.......
" رابطه ها در دو حالت قشنگ میشن
اول .... پیدا کردن شباهت ها
دوم .... احترام گذاشتن به تفاوت ها "
عزیز دلم ممنونم

من این جوری نمی تونم یه سدی بین قلب ماست
تو باید غرق شی در من بفهمی کی دلش دریاست
من این جوری نمی تونم تو پای من نمی شینی
تو رو اونقدر بخشیدم بزرگیمو نمی بینی
همیشه مقصدم بودی کجا با تو سفر کردم
چقدر تنها برم دریا چقدر تنهایی برگردم
من این جوری دلم خوش نیست شبم با ترس هم مرزه
بهشتم اونورش باشه به این برزخ نمی ارزه
من این جوری نمی تونم تو اینجایی و من تنهام
دارم می میرم از بس که نگفتم چی ازت می خوام
روزبه بمانی
سلام



مهرتان را سپاس
بهشت از دست آدم رفت، از اون روزی که گندم خورد
ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد
کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن
یه روزی هر کسی باشن، حساباشونو پس می دن
عبادت از سر وحشت، واسه عاشق عبادت نیست
پرستش راه تسکینه، پرستیدن تجارت نیست
سر آزادگی مُردن، تَهِ دلدادگی میشه
یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه
کنار سفره ی خالی، یه دنیا آرزو چیدن
بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن
بذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه
خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه
کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن
گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن
جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم
همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم
سلام



سپاسگزارم
چقدر تـآزِگــی دارَد بـَرایَـمـ
√روزهایــی کـه بـه امید آمدن کَــســـی دِلـخُــوشـ نیـستَـم
√وَ شَبهایــی که اَز نیــآمَدَنَــش دِلگیــر نمــی شَوَمـ
√بــی کَســی هـَم عـالَـمـــی دارد
سلام عزیز دلم



مرسییییییییییییییی
هرچه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد...
سلام



مهرتان را سپاس
قشنگ بودن این اشعار...
دوس داشتمشون کم وبیش..
موفق باشی عزیزم..
محبت کردید نگاهتون زیباست دوست گرامی

مرسی از حضورت
تشکر و سپاس از این همه لطف و وقار و متانتتون
بنده رو چوب کاری نفرمایین
بنده سزاوار این همه تعریف و تمجید نیستم
------------
گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
---------
خاک پای دوستان صاف و صادق
اره همون مشه احمد یک رنگ همیشگی
سلام
خواهش می کنم
افعال معکوسه؟؟؟
همیشگی هستید
البته این همه تعریف نبود که؟!!!!!
شما بزرگوارید و همان گل
سلام دوست خوبم دهم دی تولد آبجیمه خوشحال میشم بیایی براش پیام تبریک بذاری آخه میخوام یه عالمه پیام تبریک جمع کنم اگه امکان داره از دوستاتون هم بخوایین پیام تبریک بذارن قربونتون
منتظر حضور گرمتون هستم
یـــــاعلـــــــــــــــــــــــــی
سلام





انشالل که مبارک باشه
چشم
salam veb khobi dari bazam beham sar bezan
سلام




مهرتان را سپاس
خدمت می رسم
ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺵ
ﻣﯽﻧﺎﻟﺪ...
ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊِ ﮐﺴﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
عزیز دلی

آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس دلیلی ندارد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
سلام



مهرتان را سپاس
تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . . .
ممنون مهربونم

