مـــــن ســکوت خویــش را گــم کــرده ام لاجــــــرم در ایـــن هـــیاهو گـــم شــــــــدم
مــن کــــه خــــــود افســـانه می پرداخــــتم عــــاقبــــت افســـانه ی مـــــردم شـــــــــدم
ای سکـــــــوت ای مــادر فریـــــــــادهـــــا ســـــاز جــــانم از تـــو پــــر آوازه بـــــود
تـــا در آغـــــوش تــو راهــــــی داشـــــــدم چــــون شـــراب کهنــه شعــرم تازه بــــود
در پنـــاهت بــرگ و بـــار مـــن شکـــــفت تــو مــــرا بردی بــــه شـــــهر بــــــادهـــا
مـــن نـــدیــــدم خوشـــــتر از جــــادوی تـــو ای ســـــکوت ای مــــــــــادر فریـــادهــــــا
گـــم شـــــدم در ایــــن هیاهـــو گــــم شـــــدم تـــــو کجـــایی تــــا بگـــیـــــــری داد مـــن؟
گــر ســـکوت خویــــش را مـــــی داشـــتــــم زنـــــد گــــی پـــر بـــــود از فریـــــادهـــــــا
فریدون مشیری
پ. ن. : در نقطه ای متوجه می شوید که بیش از حد برای کسی مایه گذاشته اید . و اینکه قدم بعدی می تواند خاتمه دادن به رابطه باشد.به حال خود رهایش کنید به راهتان ادامه دهید.این به معنای تسلیم شدن نیست.و به معنای آن نیست که نباید تلاش کنید یعنی باید مرز بین اراده و جدایی را ترسیم کنید آنچه که متعلق به شما باشد در نهایت مال شما خواهد شد و آنچه که نباشد .هر قدر هم که سعی کنید مال شما نخواهد شد.
آپممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
______________¶¶¶¶¶¶
__________¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶
_____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ [█]¶¶¶¶¶
____¶¶¶¶¶ [█] ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_____¶¶¶¶¶¶¶`▼´¶¶¶¶¶¶
______¶¶¶¶¶¶¶·♥·¶¶¶¶¶
__¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤¶¶¶¶¶¶¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤
__¶¶¶¶¶’¤’¤’¤’¤’¤I T.’¤’¤’¤’¶¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤¶¶¶¶¶¶¶¶
¶¶____ ¶¶¶¶¶’¤’¤’¤’¤’¶¶¶¶¶____ ¶¶
¶¶_____ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶
_¶¶___¶¶¶¶¶________¶¶¶¶___¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶¶
دلم می خوادت افسانه
کجایییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا....
هیچ میدانی که همیشه به موقع به داد دلم میرسی؟؟!!
آنجا که خسته ام
آنجا که دل شکسته ام
آنجا که از همه ی عالم و آدم گسسته ام
همیشه تو همان دستی هستی که
میگیری از دلم غبار غم ها را
خدایا....
سپاس.
بچه که بودیم ســــــــــــاده بودیم
ســــــــــــــــــــاده فـــــــــکر میکردیم
ســـــــــــــــــــاده لبخند میزدیم...
ســــــــــــــــــاده قهر میکردیم
وســــــــــــــــاده آشتـــی میکردیم
خیلی از مـــــــــــا هنوز ساده هستیم
و تاوان این سادگی را هر روز پس میدهیم
سلام دوستای نازم بابت تاخیرم شرمنده بخاطر اینکه سرعت اینترنت کم بود نمیتونستم بیام راستی من آپم منتظرتونمااااااااااااااااااااااا
ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ
ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﭘﺮﭼﻢ ﻗﺮﻣﺰ ﺟﻠﻮﯼ ﮔﺎﻭﻩ .. !
یا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آید
بنشسته سر راهش ، شاید ز سفر آید
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
کوکب شِمُرم هر شب ، شاید که سحر آید
هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن
بازش نگرم شاید یک بار دگر آید
از دیده نهان اما اندر دل من جایش
او را طلبم هر شب شاید که ز در آید
با کس نتوانم گفت من راز درون خویش
کز درد غم هجرش دل را چه به سر آید
می سوزم و می سازم از درد فراق اما
تیر غم او بر دل افزون ز شمَر آید
"حیران" به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کن شاه از پرده بدر آید
[گل][گل][گل]
بس کن ساعــــت ...
دیگر خستــــه شده ام ...
آره مـــــن کم آورده ام ...
خودم می دانــــم که نیست ...
اینقدر با صدایت نبودنش را به رخــــــــــــم نکش . .
به دنبال چه می گردی تو با این همه احساس
تو با این همه دلتنگی
در میان این خاطرات گمنام
در میان این خیال های خام
به دنبال کدام صدا
به دنبال کدام نشانه
برای چه اینهمه سرگردانی
اگه یکی دستتـــو گرفتو دلت لرزید…
زیاد عجله نکن…
یه روز با دلـــت کاری میکنه کهدستات بلرزه…
سلام
من اپم
و شرمنده که طول کشید اومدم من بعلت مشکلات زیاد تنها هفته یکبار میام که اونم روز جمعست پس بهم سر بزن و منو فراموش نکن چون همیشه بیادتم دوست خوبم
[خجالت][قلب][گل]
____________$$$$$
___$$_________$$$
__$$$$_______$$$___$$$$$
_$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
$$$_$$$$___$$$__$$$$____$
$____$$$$_$$$$_$$$
_______$$-$$$$$-$$----$$$$$
____$$$$$$$$$$$$_$$$$_$$$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$$
__$$$__$$$$$$$$$$$$________$
_$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$___$$$$_$$$_$$$__$$$$$
$___$$$$___$$__$$$$___$$$
____$$$_____$$___$$$____$$
____$$______$$$___$$$____$
____$$_______$$____$$$
____$________$$$____$$
____ _________$$$____$
___________$$$
____________$$$
____________ $$$
____________$$$
___________$$$
_________$$$$
________$$$$$
______ $$$$$$
[گل]
همه را صدا زدم جز خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
ولی کسی به دادم نرسید جزخـــــــــــــــــدا
چیزی در کلامم نیست
جز دوستت دارم هایی
که واژه نیستند
مثل دم در پی بازدم
حیاتم را رقم می زنند
دوستت دارم”پریشان شانه میخواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم دانه میخواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو میگردم بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی پروانه میخواهی چه کار ؟
بگذارید بیمرگ نفسی آسوده کشم !
سکوت نیست، غریوگونه بخوانش
غریو را تصور کن....
« شگفتا که من چند بار زنده شدم ♦ بیگمان از برکت دم عیسیام بوده است »
مسیحا در درون توست، در درون خود من
دمهایم، دمهایت
همه معجزهای از زندهکردن
همه از زنده بودن !
زندگی گناه بزرگیست که همه به آن آلوده شدهایم، پس شادمان در آتش این گناه بسوز..
تکرار و تکرار و تکرار...
آه ای یقین یافته بازت نمینهم...
( سهیل نا امید نیست، بیامیدکم )
چون میرود هست، هست برای اینکه برود..
به خود نگاهکن، واقعاً نمیبینی که شبیه مرداب شدهای ؟!
بگذار بیاندیشهی مرگت نفسی آسوده کشم !
آغـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩﺎﺭ ؛
ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ "ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ...
ﻧــﻪ ﺑــــــﻮﯼ "ﻫــــﺮﮐﺴـــﯽ"...!!!
مبادا گرفته باشی که جهانی را به نماز آیات وا میدارم!
سلام دوستم... خوبی؟
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .. . تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد
کثیف بودنِ بعضی آدم ها اذیتم نمیکنه !
اما بعضیا خیلی پاکن؛
این که قراره اینا گیره اون کثیفا بیُفتن,
اعصابم رو خورد میکنه…!
ما به وسیله ی اندیشه های خود ترقی می کنیم
و
از نردبان تصوری که از خویشتن داریم بالا می رویم ...
salam khobe
یه وقتــــــایی هست که
جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میکوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم"
باید هوایش را داشت...
باید مراقبش بود...
باید دستش را گرفت...
آن هم در این دنیای مجازی....
در دنیایی که بیشتر ِ آدمهایش پنهان میشوند پشت ِ نقابهایشان!
از حساب و کتاب بازار عشق هیچگاه سر در نیاوردم،
و هنوز نمیدانم چگونه مى شود
هربار که تو بى دلیل ترکم میکنى
من بدهکارت مى شوم
دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه میکنم عزیزکم …
مبادا فکر کنی “داستان اسارت” است،
این حکایت را به “زیاد خواستنت” تعبیر کن
سلام دوسته خوبم
دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه میکنم عزیزکم …
مبادا فکر کنی “داستان اسارت” است،
این حکایت را به “زیاد خواستنت” تعبیر کن
سلام دوسته خوبم
نه تلخم..
نه شیرین...
مزه ی بی تفاوتی میدهم انگار
سلام و خسته نباشید
ممنون میشم اگه آهنگ زمینه وبلاگتونو برام ایمیل بزنید
AFSHAR_1358@YAHOO.COM
درد من این است
زندگیم پر از چیزهای نانوشتنی است
مثل صدای خاموش کردن سیگار
در لیوان چای
جاذبه ی سیب آدم را به زمین زد
و جاذبه ی زمین سیب را
فرقی نمی کند
سقوط سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم می دهد...
مرکز تایپ و ترجمه آنلاین آستانه اشرفیه
ارائه خدمات آنلاین و حضوری
تایپ فوری و ارزان انواع متون و نوار صوتی
ترجمه متن زبان عربی به فارسی
ترجمه متن زبان چینی به فارسی
ترجمه متن زبان فارسی به چینی
ترجمه متن زبان انگلیسی به چینی
ترجمه متن زبان چینی به انگلیسی
ویراستاری، تصحیح متون، مقاله و تحقیق
توسط کارشناسان ارشد
زبان و ادبیات فارسی
مترجمی زبان عربی
مترجمی زبان چینی
فناوری اطلاعات
برای تبادل لینک با ما مشخصات سایت خود را در نظرات ثبت کنید.
چیزی در کلامم نیست
جز دوستت دارم هایی
که واژه نیستند
مثل دم در پی بازدم
حیاتم را رقم می زنند
سلام دوست عزیزم
خوشحال میشم به پست جدیدم نظر بدی.اپم
هیج وقت به کسی وابسته نشو ؟؟ زیرا وابسته شدن به یه نفر دیر یا زود به قیمت از دست دادن تکه ای از قلبت تمام می شود
انسان ها تنها موجودات روی زمین هستند
که ادعا میکنند خـــدایی هست
ولی تنها جاندارانی هستن که
رفتارشون طوریه که انگار خدایی وجود نداره
"جانی دپ"
آپم م م م م م م
آرزویت را برآورده میکند،
آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی می گریاند .
خسته شدم از آدم هایی ک موقع رفتن می گن:تو خیلی خوبی! من لیاقت تورو ندارم !بی لیاقت های عزیز برای رفتن یه ذره خلاقیت به خرج بدین.
این بی تفآوتیهآ
این بی خَبَری هآ
گآهی دیدآر از سَر اجبآر
نَبودَن هآ… نَدیدَن هآ
یَعنی بُرو
گآهی چِقَدر خِنگ میشویم . .
یادت باشه نبودن تو برایمون سخت است
اما بودن پاییز تو در کنارمون
ما را از بهر برداری نیمه ی دوم شهریور محروم داشت
چرا که
نیمه شهریور را
چشم ، گوش ، دل بستیم که تو پاییز برسی
دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...
به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !
به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!
کسی که دوستت داره، همش نگرانته.به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
[گل]
با سلام خدمت شما افسانه جانم
خوشید؟ سلامتید؟ خوبید؟
افسانه جان عزیزم ، از اینکه پدرم ومادرم نتوانسته محبتهای شما را جوابگو باشد همه ما شرمنده اییم./ .افسانه جان، یه سری مشکلات گریبانگیر بابایی و مامانم شد ، مامانم کیست تخمدان داره و به علت دیگر بیماریها حالش خوب نیست. پدرم هم قبلا فشار خونش پایین بود. ولی الان بدتر شده. هم کم خونه وهم کم فشاره خونش و هم پلاکتش هم پایینه. وهم قلبش سمت راسته. که البته اون مشکل زیادی نداره./ گاهی هم در پنهانی گریه میکنه. و وقتی من یا مامانم به طرفش میریم فوری خودش را کنترل میکنه که ما متوجه نشیم. وما هم به روی خودمون نمی اریم. ولی علتش را به ما اصلا نمیگه./ دیگه مثل سابق شاداب وسر حال نیست. چند ر وز پیش رفت به مدرسه من که پول سرویس مرا بدهد. بر گشتنه فشارش یهو آمد پاین وفشارش 9 شدو یه آقایی بردش بیمارستان و دو تا سرم بهش زدند. البته ما خبر نداشتیم .بعد که اومد خونه دیدیم حالش بده./ دکترش گفته نباید فعالیت بکنه. در ضمن جواب کامنتهای شما ودیگر دوستان را خودم دادم البته با کمک بابایی.. الان هم چون بابایی نمیتونست این مطالب را برای شما تایپ کنه ./ خودم وظیفه دونستم که بیام واین مطلب را بگم. این مطالب را نه به خاطر اینکه خدای نکرده شما را ناراحت ونگران کنم ننوشتم. بلکه به خاطر اینکه بگم بابایی شما را فراموش نکرده و همیشه دعا گوی شما هست. مخصوصا شما. چون گاهی اوقات میگد افسانه خانم خیلی با فهم وکمالات وبا معرفته. وبه یاد شما هست. در ضمن از اینکه نمیتونه مثل سابق خدمت برسه شما به بزرگی خودتون ببخشید. به حق آقا امام رضا خدا همه بیماران را شفا بدهد. خوب افسانه جانم مثل اینکه زیاد حرف زدم. بعدا شاید بابایی چند تا کامنت براتون بفرسته که شاید گوشه ایی از محبتهای بیکران شما را جبران بکنه. شما هم در پناه خدا همیشه سلامت و موفق وشاد باشید. خواهر کوچک شما نرگس با قریان
سلام افسانه خانم
خدا می داند !!!
ولی آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد
دیگر نه می شود تقلب کرد و نه میشود سر کسی را کلاه گذاشت.
آنروز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش ، از جلسه امتحان هم کوچکتر
بود!!!!
آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جز خوبها بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد
زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات یادمان رفته باشد.
خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم و بدانیم دنیا چرک نویسی بیش
نیست…
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
سلام افسانه خانوم
امیدوارم هرچه زودتر برگردین
منتظرتون هستم
سلام افسانه جونم
فریب آرامش دروغین دنیا را نخوریم
دنیا هیچگاه بدون طوفان نبوده است،
آری ، دنیا جای غریبی ست ،
اینجا حتی پسر نوح بودن بیفایده است؛
اگرکه با نوح نباشی …
یه فحش پر از نگرانی یه دوست واقعیه موندنی,
می ارزه به صدتا قربونت برم پر هوس یه غریبه رفتنی...!
مگه نه؟؟؟!!!
کلید موفقیت
مردی فرزندش را برای به دست آوردن تجربه به خارج شهر فرستاد. پس زمانی که فرزند از شهر خارج شد، روباه مریضی را دید پس مدتی درنگ کرد ...اندیشید ... چگونه روباه غذا به دست میآورد؟
در این لحظه شیری را دید که با او شکاری بود. زمانی که به روباه نزدیک شد، از شکار خورد و باقی را ترک گفت و خارج شد.
پس از لحظهای روباه به سختی خود را حرکت داد و به شکار باقی مانده نزدیک شد و شروع به خوردن کرد.
پس پسر با خود گفت: بیشک خداوند ضامن روزی است، پس چرا مشقت و سختی را تحمل کنم؟
سپس پسر نزد پدرش رفت و برای پدرش ماجرا را باز گفت.
پدر گفت: فرزندم اشتباه میکنی ... من برای تو زندگی شرافت مندانهای را میخواستم. به شیر نگاه کن! به دیگران کمک میکند. چگونه همان طور که میدانی او حیوانی قوی است!
اما به روباه کن ... او منتظر کمک دیگران است ... و از این رو برای او زندگی، شرافتمندانه نیست. پس فرزند متوجه شد و دیدگاهش در پیرامون زندگی عوض شد.
پند استاد
نوجوانی باهوش تمام کتابهای استادش را آموخته و چشم بسته آنها را برای دیگر شاگردان میخواند. استادش به او گفت؛ به یک شرط میگذارم در امر آموزش دادن مرا کمک کنی. شاگرد پرسید چه امری؟ استاد کفت: آموزش بده اما نصیحت مکن. شاگرد گفت: چرا نصیحت نکنم؟ استاد پیر گفت: دانش در کتاب هست اما پند آموزی احتیاج به تجربه و زمان دارد که تو آن را نداری خرد نتیجه باروری دانش و تجربه است. شاگرد گفت: درس بزرگی به من آموختید سعی میکنم امر شما را انجام دهم. گفته میشود سالها گذشت و تا استاد زنده بود آن شاگرد ، کسی را اندرز نمیداد. ارد بزرگ اندیشمند نامدار کشورمان میگوید: سرایش یک بیت درست از زندگی، نیاز به سفری، هفتاد ساله دارد.
از طرف مادرم
امید همان زندگی است
گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد . صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد. مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند.
یکی گفت براستی چنین است . من هم مانند اسب تو شده ام . مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم .
می گویند آن مرد نحیف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد . و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت . چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد .
صاحب اسب و مردم متعجب شدند . او را گفتند چطور برخاست . پیرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم .
می گویند : از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند…
نکته ها: ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید داشتن همان زندگی است.
با موقعیتها چانه نزنیم
در روم باستان، عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نه کتاب نوشتند .سپس کتابها را به تیبریوس عرضه کردند . امپراطور رومی پرسید : بهایشان چقدر است؟
سیبیل ها گفتند : یکصد سکه طلا
تیبریوس آنها را با خشم از خود راند سیبیل ها سه جلد از کتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند : قیمت همان صد سکه است . تیبریوس خندید و گفت:چرا باید برای چیزی که شش تا و نه تایش یک قیمت دارد بهایی بپردازم ؟
سیبیل ها سه جلد دیگر را نیز سوزاندند و با سه کتاب باقی مانده برگشتند و گفتند: قیمت هنوز همان صد سکه است .
تیبریوس با کنجکاوی تسلیم شد و تصمیم گرفت که صد سکه را بپردازد . اما اکنون او می توانست فقط قسمتی از آینده امپراطوریش را بخواند .
پندها : قسمت مهمی از درس زندگی این است که با موقعیت ها چانه نزنیم .
از طرف مادرم