امشــب همــه در عالــم امکـــــان بی سلسـله ان دمسـت و پریـــشان امشــب بکشـد جاذبـه ی عــــشق از عمــق ضمـیر فطـــرت پنــهان امشــب نشــود ساکت و خــاموش آتشـــکده ی سیــــنه ی انـــــسان امشـب بشکسـت سـد غــرور را سیـــلی که شـــد از دیــــده گریـان امشـــب بزنــم تیـــغ سرانــــــجام بر پیکـــره ی ظلمــــت هجـــران امشـب شب وصل با همه دوری لبیــک مــــن و خالــــق سبـــحان امشــب شـــب پرواز مـــن و تــو در عطـــر خــوش نـم نـم بــــاران امشــب شـــب دیدار مــن و تـــــو دریـــای یفیــــن ســاحل ایمـــــان امشـــب شــب میـــلاد دوبـــــــاره تا باز چـــه کشــد آیــنه از جـــان امشــب شــــب فریـــاد ستــــــاره بغضی که شکست در دل طوفـان
"سیدمحمدحسن هاشمی | ![]() |
پ.ن ۱: وقتی یک آدم رو دنیای خودت می کنی کوچکترین اشتباه اون آدم تمام دنیای تو رو داغون می کنه . پس به اندازه ی آدمها دست نزنید
پ.ن ۲: خدایا اندکی نفهمی عطا کن که راحت زندگی کنم. مردم از بس فهمیدم و به روی خودم نیاوردم
عالیه افسانه جون.
ا............@@@
............@@@@@@@@@
...............@@@@@@@@@
....................................@@
....................@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
......................@@
..................................................
@@@...............................@@@
@@@................................@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@
...@@@@@@@@@@@@@@
..................@@...@@
..................@@...@@
......................@@
......................@@
............................
...............@@@@
.............@@.......@
................@@@@@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
..............................@
سلام رویا جان

ممنون از نگاه زیبابینتون
حتما
زیباو غم انگیز...............
سلام عزیزم
ای جانم
گفتم : خدایا همنشینم باش ،
گفت : من مونس کسانی هستم که مرا یاد کنند ؛
گفتم : چه آسان به دست می آیی !
گفت : پس آسان از دستم نده ...
الهی فدات
✘ چـہـ .:: בُنـیـاے ::. ســاکـتـے ...
בیـگـر صـבاے تـپـش .:: قـــَلبـ؟ـ هـا ::. غـوغـا نمـے کـنـב !!! .::
بــے گـمـان ::. هـمـه شـکسـته انـב..✘
سلام
حضور گرمتان را سپاس
چقدر سخته
لبریز باشی از گفتن؛
اما
در هیچ سویت محرمی نباشد...!
upam boodoo biyaa[نیشخند]
حتما قشنگم
نگران فــردایت نباش ،
خدای دیروز و امروزت ، فردا هم هست ؛...
سلام عزیز مهربونم
ممنون نازنینم
سردم که می شود
تمام ِ اجاق هایِ جهان
برایم عشوه گری می کنند
اما من
تصمیم خودم را گرفته ام
برایِ گرم شدن
باید که تا آخر عمر
دنبال دست هایِ تو باشم .
سلام
سپاسگزارم
سلام ...
ایستادگی کن ، ایستادگی کن ؛ و ایستادگی کن …
و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها
جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را
فقط به نمایش می گذارد ندارد . . .
بهترین ها رو برای شما آرزو می کنم ...
.......................ارادتمند..........................
سلام دوست گرامی
مهرتان را سپاس
بادرود خدمت سرکارخانم افسانه بزرگوار
طمع دکتر
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.
بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد…
همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید
سلام جناب باقریان بزرگوار
کاش افرادی که به نوعی مسئول جان و مال مردم هستند وجدان کاری بالایی داشته باشند البته هستند کسانی که برای کمک به خلق از جان مایه می گذارند اما کسانی هم هستند که به خاطر پول با جان مردم بازی می کنند
ازتون ممنونم بزرگوار
خاطرات زمستان را به بهار نیاور
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...
در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.
شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.
به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"
شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!
داستان بسیار زیبایی است به نظر من هم ما نباید خاطرات کهنه و تلخ گذشته را بازگو کنیم گذشته گذشته است آینده هم نیامده پس باید با حال زندگی کرد و از آن لذت برد
ازتون ممنونم دوست گرامی
شمس و مولانا و قصه ی تهیه ی شراب توسط مولوی
ی گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
- حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
- در این موقع شب، شراب از کجا پیدا کنم؟!
- به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
- اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه می توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می کند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می برد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می کند."
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود .
باز هم سپاسگزارم
توقع(طنز)
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا
که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال
طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک
کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه
محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیک نیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده
کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق
بودند. بعد از یک بحث طولانی،....
جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه
انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید،
گرچه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی
نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در
سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .
او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون
پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک
بیارم»!!!!!!!
دست تون درد نکنه
بزرگترین حکمت
روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.
استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،
طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.
استاد نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.
او که از کار استاد عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:
« استاد ! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »
استاد دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:
«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.
هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!»
چقدر زیبا بود
ازتون ممنونم مهربان
عیب کوچولوی عروس(طنز)
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شودجوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت داردپیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.
احمد شاملو
ازتون ممنونم جناب باقریان گرامی
درود بر شما افسانه خانم
امشب خانمم جایی افطار بودند و برای دعا نگهش داشتند .اینکه نتونست بیاد خدمت برسد وبنده این شعر را که برای شما از قبل اماده کرده بود برایتان میفرستم.
-------------------------------------------------
شعر خیلی جالب از فریدون مشیری
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
سلام جناب باقریان گرامی

الهی فدات ممنون مهربونم شعر بسیار زیبایی است
محبت کردید خدمت اعظم خانم خواهر عزیزم سلام برسونید و ازشون تشکر کنید
اعظم عزیزم
و....
به خط خوش بنویسید سر در این شهر
خوشا به گرگ که اصلا شبیه انسان نیست
ممنون مهربونم
شعر زیبای دردواره ها از قیصر امین پور
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
شعراز: قیصر امین پور
ممنون اعظم نازنینم

شعر بسیار زیبایی است خداوند قیصر امین پور و اموات شما را بیامرزد
آپم، بیا [گل]
سلام
حتما
شکسته این جماعت بال ما را
پریشان کرده ماه و سال ما را
تو هم ای بی وفا از ما بریدی
نمی پرسی دگر احوال مارا
ممنون مهربونم
چه مخدری در بودنت بود
که نبودنت را درد میکشم
سلام میرا جان
عزیز دلمی
تنها گذاشتن تنها کسی که تنها کس او هستی ، تنها گناهیه که هیچ کس و هیچ وقت بخشیده نمیشه ...
سلام
سپاسگزار نگاه خوبتون هستم
سلام
چه می شد توی دلامون بباره همیشه بارون
جا بذاریم یادگاری توی کوچه و خیابون
چه می شد که دستامون بشه دستای دو عاشق
بکاره تو باغچه عشق صدتا شاخه شقایق؟
چه می شد که عکس ماه رو بکشیم با مهربونی
بنویسیم گوشه اون که به یاد هم می مونیم؟
چه می شد بدون کینه عاشقی هارو بلد شیم
با دلی پر از محبت از کنار غصه رد شیم؟
سلام
مهرتان را سپاس
زنــــدگـــی تـــاس
خـــوب آوردن نــیــســت!
بـــا تــــــاس بـــد ،
خــــوب زنــــدگـــی کــردن است!
سلام.
سلام به روی ماهت نازنینم
مرسی قشنگم
ابراز احساسات زیــاد از حد ، بعضی ها را بی حس میکند ...!
ابراز احساسات زیــاد از حد ، بعضی ها را بی حس میکند ...!
سلام
فرمایش شما کاملا متین
تمام دنیا در آغوشـت خلاصه شده است ؛
کودکانه پناه میبرم به خلاصه ی دنیا …
ممنون آموزگار گرامی
ریسمان به آسمان می بندم و به زمـین می آورمش تا که نگویی دیگر :
“ آسمان به زمین نمی آید اگـر نیایم …”
.
نمیدانی … !
چطور گیج میشوم …
وقتی هرچه میگردم …
معنی نگاهـت …
در هیچ فـرهنگ لغتی …
پیدا نمـیشود … !
تو با نان داغ افطار میکنی …
من با داغی ِ نگاهت …
دوستت دارم آبجی نازم ...
سلام
از کسانی که میکوشند آرزوهایت را کوچک و بیارزش جلوه بدهند ، دوری
کن . مردم کوچک آرزوهای دیگران را کوچک میشمارند ، ولی افراد بزرگ به تو
میگویند که تو هم میتوانی بزرگ باشی.
سلام
ممنون دوست گرامی
سلامممممممم..... ......... وب خیلی با حالی داری .موفق باشی .
بدرود ... ........[بدرود]
راستی.......
یادت نره به من هم سر بزنیا .باشه
افتخار میدی افسانه جون لینکت کنم فدات
سلام

نظر لطفتونه
چشم خدمت می رسم
شما لطف می کنید
سرتاسر ســـــال از مزرعـ ـه مواظبت کرد
در آغاز فصلِ ســ ـ ـرد تنش هیزم آتـــــــش کشآورز شد.
پــــ ـاداش وفـا داری جز این نیست "مترسک"
سلام
مهرتان را سپاس
آپم دوستم
____●
______●___________████____████
_______●_________██████_██████
________●________█████████████
__________●_______███████████
_████____████____████████
██████_██████_____█████
█████████████_______██
_███████████_________█
___████████__●_______●
______█████____●______●
________██_______●_____●
__________█________●____●
: : : : : :★*☆♡*. ★*☆♡*
(..')/♥ ♥('..)
.\♥/. = .\█/.
_| |_ ♥ _| |_
سلام
خدمت می رسم
سلام دوست گلم اومدم باسبدی پرازگل شقایق ورزتواین ماه مبارک دعوتت کنم بیای به کلبه ی عشقولانه ی من ونفسممم
منتظرحضورگرمت هستم
بیایاباتشکر:ماهان ومهدیس
سلام دوست گرامی
ممنون از دعوت تون
خدمت می رسم
"سلام اینو بخونید:
البته من ننوشتما یکی برام فرستاده
ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس
http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید...
سلام

هیشکی منو دوست نداره
ازتون ممنونم
لبــخَنـב بزَن…
بـבون انتظـــآر پاسخـﮯ از בنیــــآ….
بـבان روزی בنیا آنقَـבر شَرمَنـבه مـ ﮯشوב کــِ بهـ جـــآﮯ پآسخ
لبــخَنـבت
بآ تَمـــــآم سازهــــــآیَت مـﮯ رَقصَـב
سلام
سپاسگزار مهرتون هستم
من آدم گوشه گیری هستم
یک گوشه
قلبت را هم که به من بدهی
برایم کافیست
سلام ملکه ی عزیزم
مرسی نازنینم
من آدم گوشه گیری هستم
یک گوشه
قلبت را هم که به من بدهی
برایم کافیست
عزیز دلمی
سلام دوستم....
شعر زیباییه..انقد دنبال کامنت دونی گشتم بالاخره این پایین دیدمش...
پایدار باشید...
سلام به روی ماهت

ای جامنمممممممممممممممممم
سلام
وااااای عجب وبلاگ محشری ...
واقعا عالیه ....
سلام
شما لطف دارید هر چه هست از نگاه زیبای شماست
کاش زودتر
کاش زودتر تور ا دیده بودم یا که صدایت را شنیده بودم
یا که در آغاز اولین من و تو را باهم آفریده بودند
کاش تمام فاصله ها پر میشد یا که کودکیمان از اول میشد
یا که چون دو پرنده مهاجر آغاز پروازمان یکی میشد
کاش سایه نگاهت میشدم یا که عطری در اتاقت میشد
یا که چون آیینه بر دیوار نظاره گر روی ماهت میشدم
کاش در آغاز هر نگاه در خیالت غرق میشدم
یاکه در اولین حضور در میان دستهایت آب میشدم
کاش در آغاز هر غروب مرا در هر ستاره میدیدی
یا که در تاریکی هر شب مرا در آغوشت جا میدادی
کاش در آغاز هر طلوع تو را در سپیده میدیدم
یا که خورشید با دستانش تنت را به جای من گرم میکرد
کاش در اول هر دیدارمان زمان برایمان می ایستاد
یا که هر دقیقه از ساعت به اندازه روزی می گذشت
کاش در گذشت روزها مرا زیاد نمی بردی
یا که به عمق هر خاطره مرا می سپردی ، می سپردی
سلام ترانه ی عزیزم
ممنون دوست نازنینم
ده ات سکوتی از موسیقیست،
سکوتیست که سرود تورا می سراید،
بخند ، بیشتر بخند
دلم موسیقی می خواهد...
ممنونم قشنگم
بهار نوزاد است
ستاره نوزاد است
سیب نوزاد است
بیا با هم عهد ببندیم پا به پای سیب گریه کنیم
پا به پای ستاره و بهار
تا بزرگ شویم
تا ترکه ی انار خواب سیب و ستاره را زخم نکند
تا کسی شبیه خاکستر پا به خلوت دریا نگذارد
بیا با هم بزرگ شویم
با آوازی متمایل به ایینه های شمال
بیا با هم بزرگ شویم
بیدارم ، شرجی مهربان من
همراه باد ارغوانی ساز بزن
بیدارم
تا نگاه نوزادم در آغوش چشمان تو
قد بکشد
قد بکشد رو به جانب شمال
رو به علاقه ، به حوالی اقاقی
حتی برای شنیدن یک دوستت دارم ساده
گوش هایم نوزادند
که نمی گویی که نمی شنوم
بیدارم ، از هر پنجره ای بیدارتر
و نشانی برهنه ی کوچه ی نیامدنت را خوب می دانم
و حتی لب دریا را بارها بوسیده ام
و حتی میان گهواره هم عمری به عمد
همسن سیب وامانده ام
حالا ، ستاره ی سبز من ، بی تعصب بگو
بر می گردی با هم بزرگ شویم ؟
سلام فروغ جان
عزیز دلی
دیوانه ام می کند... زنده زنده،نیمی از من را،فکر اینکه از من جدا کنند...لطفا...تا زنده ام بمان...
سلام دریا جونم
الهی فدات
هیچــــ چیــ ــز لذتـــ بخشـــ تــ ــر از اینـــــ نیستــ ـــ:
کهـــ یکـــ نفر احساستـ ــــ رو بفهمهــــ
بدونـــــــ اینکهـــــ بخوایـــــ بهــــ زور بهشـــــ حالیــــــ کنیــــــ. . .
mer30 afsaneh
سلام
خواهش می کنم
هـیـجـــانــــی ستـــــ . . .
ایـنـکـــه
میـان دسـتـانَـتـــــ
لـحـظـه ای چـشـــم هــــایــــم را بـبـنــــدم . . .
و دنـیــــا بـــه سکوتــــ صـــدای
نَـفَـس هــایَـتـــــ فــــرو رَوَد
سلام مهربانم
عزیزمی
می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم
سلام آموزگار مهربانی
ممنون از تشریف فرمایی تون
گاهی پروانه ها هم اشتباه عاشق میشوند ، به جای شمع ، گرد چراغهای بی احساس خیابان می میرند !
نامیرا باشید
بنگر که بزرگترین آرزوی من چه کم حرف است : تو !
محبت کردید آموزگار گرامی
دلم میخواهد ویرگول باشم تا وقتی به من میرسی ، مکث کنی !
مـــی خـــواهـــم داستــانـــی از علاقــــه ام بـــه تــــو را بنـویســم
یـــکی بـــــود ، یــــکی …
بــی خیال……..!!
خــــلاصـــه اش میشود اینــــــکـه :
دوستـت دارم ،
مهرتان را سپاس