زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد، پدر خانمش، ملاصدرا، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد. در همان ایام در قمصر، جوانی به خواستگاری دختری رفت.
والدین دختر پس از قبول خواستگار، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود.
از این رو، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند، به فکر چاره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند.
لذا عروس حیله ای زد و گفت: من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا، همدیگر را ببینیم.
در آن وقت مقرر، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام جملاتی را می خواند:
در این حال، عارف بزرگوار، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد.
او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید: چرا این گونه گریه می کنی؟
ملاصدرا گفت: من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت. گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم، اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم؛ لذا به حال خود گریه می کنم
داستان زیبایی بود کاش همه ماهم عشق واقعی به خداداشتیم این عشقای زمینی که عشق نیست خداست که معشوق حقیقیه
به دیدم من هم بیا
سلام
ممنون سیما جان از حسن نظرتون هم سپاسگزارم
اما کجا بیام؟؟؟؟؟؟؟؟/
آدرس کو؟
سلام مطلب جالبیه
عکسش جالبتر
سلام
ممنون از حسن نظرتون
شعرش باشما
این شعر به تصویر پستتون میاد
شعریه هدیه از طرف دوست عزیزی به خاطرات کهنه من آن رادر وبلاگ دیگرم قرار دادم
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی بهش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زدو رفت
هوای تازه می خواست
ولی آخرش تو غبارا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
سلام افسانه جونم خیلی داستان قشنگی بود.............بابا با سلیقه...................
سلام
چرا آدرس نگذاشتید؟؟
ممنون از حسن نظرتون
چرا اطلاعات کمی از خودت روی وبلاگه حتی ایمیل هم نداری ؟
سلام
اطلاعات کم؟؟
من ایمیلمو به ندرت چک می کنم .به خاطر این ایمیل نمی گذارم
من به روزم
عسل خانومم
اگه دوس داشتی بیا بخون
دلم برات تنگیده
سلام
الهی فدات
میام عزیز دل
فروزان جان نظرتون درمورد پست چی شد؟؟
سلام باز هم مثل همیشه متن خوبی بود
سلام برادر خوب و با ایمانم
از حسن نظرتون سپاسگزارم
ملاصدرا نشان داد که واقعا عاشق خدا بوده وگرنه یک شبانه روز با صدای بلند گریه نمی کرد
ما که برای عشق زمینی ازاین گریه ها نکردیم
سلام عزیز دل
بله کاش ماهم چون اوبودیم
اما من گریه کردم
همین چجوری بی دلیل موجه دلمان گرفت!!!!!
نمیدونم برای اون دختر و پسر عاشق یا ملاصدرا...
فقط میدونم دلم گرفت
سلام شیما جون
الهی قربون دل مهربونت برم من
من دلم ببرای ملاصدرا گرفت
الهی اینهمه در منی من نابینا چقدر در جهل دست و پا میزنم و تو امید به این داری که فقط یک بار بگویم:
یارب.....
سلام...دوست خوبم لذتی از این داستان عارفانه بردم که در وصف نیست...گاهی یادم میرود چه تلنگر بزرگی بود....
سلام خاطره ی عزیزم
ممنون از حسن نظرت عزیز دل
سلام بانو
داستان زیبایی بود من نمیدانستم ملاصدرا پدر خانم فیض کاشانیه رسیدن به عشق واقعی وسخن عاشقانه با او جز خداکسی نمیتواند باشه
سلام
ممنون ازحضور وحسن نظرتون
فرمایش شما متین
قشنگ بود اهنگ تان هم زیباست
سلام
ممنون از حسن نظرتون
سلام
به
ابجی خوب و بزرگوارم افسانه عزیز و گرامی
از نظر لطف شما متشکرم
دل زیبا پسند شما شاد بادا
سلام بر برادر بزرگوارم
ممنون از حضورگرمتون
من هم از حضورتون سپاسگزارم
دل زیبا پسند شما هم شاد بادا
به قول ما جنوبیا عجب عروس دوماد جلبی بودن کاکو
سلام
ممنون از حضورگرمتون
سلام مرا به همه ی جنوبی های خوب گرم ومهربون برسان
اما کاکو آدرس شما در بلاگ اسکای وجود ندارد!!!
چرا ؟؟ آدرس اشتباهه؟؟ یا وبلاگ رو حذف کردید؟؟؟
سلام افسانه ی عزیز
باید بگم که انسان با خووندن چنین داستانهایی به وجد میاد و احساس خوبی بهش دست میده امیدوارم همهمون عاشق واقعی باشیم.
پاینده باشی عزیزم
سلام سحر عزیزم
مرسی عزیز
انشالله
از حسن نظرتون هم سپاسگزارم
سلام دوست من.زیبا بود.مرسی.
اگه دوست داشتی راجع به مطلب "دنیای نامرئی من..." نظر بده.مرسی.
سلام
ممنون از حضورسبزتون
چشم خدمت می رسم
لایـــــــــــــــــــــک
سلام پونه ی عزیزم
راستی افسانه جون میگم شما از آقای نبیل خبر ندارین.خیلی وقته آپ نمی کنه
سلام سحر جونم
من نیز متاسفانه از ایشان خبر ندارم
او به حال جوان غبطه میخورد
و من بر حال او
چه می شد ما هم مشتاق خدای خود
کلمات عاشقانه می سرودیم
در صورتی که جز ترس از خدای خود نمی دانیم
و شاید نمی شناسیمش
چقدر بد!!
سلام فروزان جون
بله کاش مانیز مثل ایشان بودیم
ما به قول دکتر شریعتی برحسب عادت نماز می خوانیم اما یک رقاصه ازروی عشق .
سلام.
کاش برای خدا منم یه روز کامل گریه می کردم ... به قول یه بنده خدایی برای غربت خدا توی جامعه.
ممنون از حکایت زیباتون...
سلام برادر خوبم
شما انسان پاک ومعصومی هستید به حتم شما از روی عشق با خدای خود رازو نیاز می کنید
ممنون از حضور گرمتون
خانه خراب تو شدم به سوی من روانه شو ...
بسوزد پدر این عاشقی که هر کجا افتاد از ملا تا دزد را از ریشه می سوزاند
بیچاره خدا که مثل همیشه تنها و بدون شریک است
سلام
ممنون از نظر زیبایتان
ملا صدرای بیچاره دلم به حال گریه کردن هاش سوخت .کاش من هم برای خدا یک روز گریه می کردم
چه آدم فهیمی بوده علاوه بر فیلسوف این جناب ملاصدرا!
سلام شهرزاد خوبم
واقعا اینطوری است که می فرمایید
سلام افسانه جونم مازیار فلاحتی عاشقشم داستان ملاصدراهم قشنگ بود
سلام عزیز دل
ممنون از حسن نظرتون
من اینجا کامنت گذاشته بودم پس کو؟
سلام
الهی فدات
اون بالاست
حقیر افسانه ,صبح ها سر کار عصر ها نظرات رو تایید می کنه
سلام به افسانه ی عزیز
روایت بسیار زیبایی بود
ممنون از شما
سلام جناب سلیمی
از حضور گرمتون خرسند شما
ممنون ازحسن نظرتون
سلام عزیزم خیلی ممنونم که بهم سر زدید و دلگرمم کردید واقعا احتیاج داشتم اخه تعداد بازدیدام خیلی زیاده ولی بدون نظر رد می شند و می رند خیلی ممنونم لطف کردید وبلاگ شما هم زیباست .
بازم منتظرت هستم
سلام سارا جونم
خواهش می کنم
چشم
باز هم میام
چقدر زیبا بود با اجازه شمامن ازتصویر این پست گپی گرفتم
سلام
ممنون از حضورتون
خواهش می کنم
جرعه ام را جام و مینا تنگ شد مستی ام را دار دنیا تنگ شد
اشک و آهم را دگر جایی نماند هفت گردون هفت دریا تنگ شد
تنگ گردد سینه چون دل شد فراخ از فراخی سینه را جا تنگ شد
چون قفس شد بر روان حسن و خیال عالم پنهان و پیدا تنگ شد
وقت شد کز اسمان هم بگذرم منظرم را زیر و بالا تنگ شد
جان در این عالم نمیگنجد دگر میروم انجا که اینجا تنگ شد
ساغرم سرشار شد از فیض حق اب شد بسیار و دریا تنگ شد
یافتم چون ره به عشرتگاه قدس بر دلم عقبا و دنیا تنگ شد
سینه بیش از کوه دارد تاب "فیض" نور حق را طور سینا تنگ شد
فیض کاشانی
سلام بر جناب عبدالحمید حقی
از حضور گرمتون وشعر زیبایتان سپاسگزارم
جرعه ام را جام و مینا تنگ شد مستی ام را دار دنیا تنگ شد
اشک و آهم را دگر جایی نماند هفت گردون هفت دریا تنگ شد
تنگ گردد سینه چون دل شد فراخ از فراخی سینه را جا تنگ شد
چون قفس شد بر روان حسن و خیال عالم پنهان و پیدا تنگ شد
وقت شد کز اسمان هم بگذرم منظرم را زیر و بالا تنگ شد
جان در این عالم نمیگنجد دگر میروم انجا که اینجا تنگ شد
ساغرم سرشار شد از فیض حق اب شد بسیار و دریا تنگ شد
یافتم چون ره به عشرتگاه قدس بر دلم عقبا و دنیا تنگ شد
سینه بیش از کوه دارد تاب "فیض" نور حق را طور سینا تنگ شد
فیض کاشانی
sسلام افسانه جونم من فراموش کردم آدرس بزارم ..............بابا باسلیقه............
سلام
الهی فدات
پس این بی نام ونشون شما بودید؟؟
احساس کردم که آشنایید
به هر حال همشهری ها نسبت به هم شناخت ویژه ای دارند
تا سرو قبا پوش تو را دیده ام امروز در پیرهن ازذوق نگنجیده ام امروز
من دانم و دل غیر چه داند که در این بزم از طرز نگاه تو چه فهمیده ام امروز
تا باد صبا پیچ سر ذلف تو وا کرد بر خود چو سر ذلف تو پیچیده ام امروز
هشیاریم افتاد به فردای قیامت زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز
صد خنده زند بر حلل قیصر و دارا این ژنده ی پر بخیه که پوشیده ام امروز
افسوس که بر هم زده خواهد شد از ان روی شیخانه بساطی که فرو چیده ام امروز
بر باد دهد توبه ی صد همچو "بهایی" ان طره ی طرار که من دیده ام امروز
باز هم سپاس
چقدرخوب است که مانیز برای ان یگانه پروردگار گریه کنیم ونمازمان ازروی عشق باشد نه از روی ترس
سلام
ممنون از حضورگرمتون
کاش.........
زیبا بود
سلام
ممنون
وای به حال ما
ملاصدرا با ان همه عبادت باز بهم گریه کردماچه؟
سلام
ممنون از حضور گرمتون
اما چرا وبلاگتون در سیستم بلاگ اسکای وجود ندارد؟؟
از وبلاگ ومطالبتان خوشم آمد اگر مایل بودبدمن شما رالینک میکنم
سلام دریای عزیزم
ممنون از حضورتون
خواهش می کنم
سلام
ی هفته ای بود وبتون نیومده بودم وب خودمم جلو نبردم امتحاناتو بد دادم حال و حوصله آنچنانی ندارم
در ضمن وبتون هم حرف نداره به نظر من تو کارتون خیلی موفق بودین واقعأ خسته نباشید
سلام
انشالله که ناراحتی تون با پاس کردن دروستون از بین بره
ممنون نظر لطف شماست
سلام افسانه جون
داستان خیییییلی خوشگل و پر معنائی بود
چقد خوبه ک همه بتونن از اتفاقات دوروبر و چیزائی ک میبینن ب خوبی درس بگیرن
سلام عزیز دلم
مرسی
گل گفتی
آتش عشقی
که بر جان زمین
حرارت زندگی می بخشی
.
.
.
!
سلام آناجون
خوبی عزیز دل؟
ممنون از شعر قشنگت
تو مشق امشب منی …
آنقدر مینویسم ….
که طلوع کنی
.
.
.
الهی فدات
سلام وبلا گتون خیلی عالیه اولین باره که میام وبلاگت بهم پی ام بده مر۳۰
سلام
ممنون از حضورگرمتون
پی ام ؟؟
زیبا واموزنده بود
سلام
ممنون از حسن نظرتون
همه بساطت را جمع کن
و از ذهن آشفته ی من بیرون برو
تا کی به تو فکر کنم
من به اندازه ی کافی پریشان خاطری دارم
و تو ....
فقط بار سنگین مرا بیشتر کنی؟
سلام جناب عبدالحمید حقی
ممنون از شعر وحضور سبزتان
نه بابا من وبلاگمو پاک کنم عمرا
سلام
خدا روشکر
در کامنت قبلی گویا آدرس رااشتباه گداشته بودید
سلام
او
کلمه ها را عوض کرد !
و
دنیا برایش عوض شد !
سلام همزبان خوبم
ممنون از حضور گرم ومهربونتون
عشق ،عشق ، عشق
کی قَدرتو میدونه
سلام
ممنون از حضورگرمتون
انشالله اونه که لایق باشه قدرش را خواهد دونست
چه وبلاگ نازی داری!خیلی خوشم اومد..مرسی که بهم سر زدی
سلام سحر جان
وبلاگ "حس پنهان "شما نیز بسیار زیباست
باید ازاین داستانهادرس عبرت گرفت وخداراباتمام وجود وعاشقانه پرستیدافسوس که عاشقانه ها برای کسیانی است که زمینی هستند
سلام دریای عزیزم
ممنون از حسن نظرتون وحضور مهربونتون
ممنون چقدر داستان زیبایی بود
سلام دیبا جان
ممنون عزیز دل