مــــرگ من روزی فـــرا خـــواهـــد رسـید در بهـــــاری روشـــــن از امــواج نــــــــور
در زمـستــــــــان غبــــــــار آلــــــود و دور یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شـــــــور
مرگ من روزی فــــرا خــواهــــد رســــید روزی از ایـــن تلـــخ و شــــیرین روزهـــــا
ناگهــــان خـــوابی مـــرا خـــواهــــد ربود من تهی خــــواهـــــم شد از فریــــاد درد
خـاک می خوانـــد مرا هر دم به خویـــش می رســند از ره کـــه در خــــاکم نهــــند
آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب گــــل بــــه روی گـــــور غمنــــاکم نهـــند
بعد من ، نـــــاگه به یک ســـــو می روند پـــرده هــــــای تیــــره ی دنیــــــــای من
چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای مــــــن
در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهــــد بعد من ، بــــا یـــــاد مــــن بیگــــــانه ای
روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقـــــی در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شـــــود
چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامــــه ای خیره می مــــاند بــــه چشــم راه هــــــا
لیـک دیگــــر پیکـــــر ســـــــرد مــــــــــرا می فشــــــــارد خـــــاک دامنگیر خــــاک
بی تــــو ، دور از ضربه هـــــای قلـــب تو قلب من می پوســد آنجــــــا زیـــر خــاک
بعــــد هـــــا نــــــام مــرا بــــــاران و بــاد نــــــرم می شـــویند از رخســــار سـنـگ
گور مـــن گمنــــــام می مــــــــاند بـه راه فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننـــــگ
پ.ن 1: گاهی دوست داشتن پنهان بماند قشنگ تر است دوست داشتن را باید کشف کرد ؛درک کرد ، و از آن لذت برد …
پ.ن 2:دوستت دارم یک کلــمه است با دنیایی مسئولیت. گفتنــش هــنر نیست مسئولیت پذیرفتنــش هـــنر است...
بادرود فراوان خدمت شما افسانه خانم و سپاس از الطاف شما.
-------------------------------------------------------
داستان جالب زن باهوش
مردی تمام عمر خود رو صرف پول درآوردن و پس انداز کردن نموده و فقط مقداری بسیار اندکی از در آمدش را صرف معاش خود می کرد و در واقع همسر خود را نیز در این مکنت و بدبختی با خود شریک نموده بود.
تا اینکه روزی از روزها او به بستر مرگ افتاد و دیگر برایش مسلم گردید که حتما رفتنی است. بنابراین در لحظات آخر، همسرش را نزد خود خواند. از او خواست در آخر عمری قولی برای او بدهد و آن این بود که تمامی پول هایش را داخل صندوقی گذاشته و در کنار جسد وی در تابوت قرارداده تا او بتواند در آن دنیا آنها را خرج کند. همسرش در حالی که با نگاهی شفقت انگیز به شوهر در حال نزع می نگریست، قسم خورد که به قولش وفا کند.
در روز تشییع و درست وقتی که تمامی مقدمات فراهم شده بود و مامورین گورستان می خواستند میخ های تابوت را بکوبند، زن فریادی کشید و گفت: «صبر کنید یک سفارش او مانده که باید به اجرا بگذارم». سپس کیسه سیاهی را از کیفش بیرون آورده و آن را داخل صندوق کوچک درون تابوت قرار داد.
خواهر خانم که از شرح ما وقع خبردار بود با لحنی سرزنش آمیز به همسر متوفی گفت: «مگه عقل از سرت پریده؟ این چه کاری بود که کردی؟ آخه شوهرت اون پول ها رو چه جوری میتونه تو اون دنیا خرج کنه؟»
زن پاسخ داد: «من فردی با ایمان هستم و قولی را که به همسرم دادم هیچ وقت فراموش نکرده ام. اما برای راحتی او، تمامی پول ها رو به حساب خودم واریز کردم و براش یه چک صادر کردم که بعد از نقد کردنش، بتونه خرجشون کنه».
سلام جناب باقریان بزرگوار




خیلی خرسندم که دوباره وبلاگ خوبتون رو به روز کردید
دلتنگ داستان های کوتاه و خوبتون بودم اتون ممنونم
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
وقلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر
رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود،
بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
احمد شاملو
دلتنگی های من به تو رفته اند…




آرام می آیند در سینه می نشینند..
دیگر نمیروند…
ممنون از حضور مهربانتون
سلام ... با داستان محبوبه به روز هستم ومنتظر شما ممنونم
[گل]
سلام


چشم خدمت می رسم
«چگونه خدا را سپاس بگزارم که "پیش از آنکه بمیرم، مرده ام" و هیچ بندی و باری بر پا و بر دوش ندارم و در "خوب مردن"، چیزی ندارم که دغدغه ی از دست دادنش، مرا زبون کند و ناچار شوم که از شریف ترین موهبات الهی و انسانی، یعنی "شرع" و "عقل" تنها به عنوان دو دستگاه "کلاه دوزی" برای سر شرف خود و شعور خلق استفاده کنم.»
(م.آ 1/با مخاطب های آشنا/صفحه ی 40)
سوم آذر زادروز روح زنده ی حسینیه ی ارشاد، معلم شهید "دکتر علی شریعتی" را گرامی می داریم.
سلام







مجبت کردید
خداوند رحمت کند شریعتی و اموات شما را
مهربان سلام
... اون همه برای تو !!
اما بعد :
امروز « اکنون » را به عشق و مهربانی که به واحد درسی « مهر و مهرورزی » تو آموخته و پاس نموده ایم زندگی میکنم . . .
« فردا » را بدون طرح و نقشه در صدد میشوم که به امروزش در آورم ...
و گذشته « دیروز » را . . . ، دعا خوب است برای رفته ها ؟؟؟!!!
سلام همزبان خوبم





تو شاهکار خالقی
تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکش، زیبا و زشتش پای توست
تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی، از نو دوباره رسم کن
تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید، پرواز کن تا آرزو
زنجیر را باور نکن
دلم تنهاست،غم گوشه دلم سنگینی میکنه.احساس میکنم طاعون غم گرفتم.تنهام مثل کسی که تنها رفیقش سقف و دیواره،شباشم ابری ودلگیر،اونم ازدود سیگاره.یه کس که خسته ازراه،خسته اززمین خوردن،کسی که سقف آرزوهاشم خلاصه میشه تو مردن،همون که نخواست باورکنه اینوکه رسم روزگاراینه که تنهاهمدم شب هاش یه مشت آهنگ غمگینه.یه وقتایی راضی ازاینی که میبینی خطرکردی،همیشه قصه رفتن نیست یه جایی خوبه برگردی.بین جاده تهش چی شدکه عشق از راه دور معلومه.باشه میرم با زخم های مانده از یک سال سرد آن هم برفی که آمد آشیانم راشکست.ازهجوم سایه ها دیگرنگاهم خسته است،ازنگاه توتاول غربت به روی احساسم نشست.طرح ویران کردنم ساده اما عجیب،روی جلد خاطراتم دست طوفان نقش بست.....خدایااااا قسمت و حکمت زندگی را بگذار پای کسی که ایمان دارد،من دنبال معجزه ام.... فقط معجزه
سلام



مجبت کردید
تورا دوست دارم
چه فرقی میکند که چرا
یا از چه وقت
یا چطور شد که . . .
وقتی تو باید باور کنی
که نمیکنی
و من باید فراموش کنم
که نمیکنم . . .!!!!
سلام



مجبت کردید
تورا دوست دارم
چه فرقی میکند که چرا
یا از چه وقت
یا چطور شد که . . .
وقتی تو باید باور کنی
که نمیکنی
و من باید فراموش کنم
که نمیکنم . . .!!!!
سلام



مجبت کردید
سکوت کرده بودیم
و دریا
به جای هر دویمان حرف می زد...
سلام



مجبت کردید
سلام افسانه جان
خوبی ماه بانو
به اتفاق دانش آموزان کلاس دوم تجربی دبیرستان بیهقی کرمانشاه از وبلاگت بازدید کردیم
سبز باشی
بدرود
سلام عزیز دلم


باعث افتخار منه که دانش آموزان خوبتون از وبلاگم بازدید کردند
ممنون مهربونم
ممنون عزیز دلم
با درود خدمت شما
=====================
داستان آموزنده شرافت و مردانگی
در زمان ساسانیان مردی در تیسفون زندگی میکرد که بسیار میهمان نواز بود و شغلش آب فروشی بود.
روزی بهرام پنجم شاهنشاه ایران (ساسانی) با لباسی مبدل به در خانه ی این مرد میرود و می گوید که از راه دوری آمده و دو روز جا می خواهد .
آن مرد بهرام را با شادی می پذیرد و می گوید بمان تا بروم و پول در بیاورم.
مرد میرود و تا میتواند آب میفروشد و سپس با میوه و خوراک نزد بهرام باز میگردد.
بهرام به میهمان نوازی مرد اطمینان پیدا میکند ولی می خواهد آن مرد را بیشتر امتحان کند.
بنا بر این تا قبل از آمد مرد به دربار رجوع می کند و می گوید :
دستور دهید که هیچ کس حق ندارد از این مرد در سطح شهر آب بخرد.
فردای آن روز مرد آب فروش به بهرام میگوید که بمان تا بروم و قدری پول در بیاورم.
مرد آب فروش هرچه در بازار گشت هیچ کس از او آب نخرید.
در آخر مرد آب فروش که دید نمیتواند برای میهمان خویش آب تهیه کند مشک آبش را فروخت و میوه و خوراک نزد بهرام برد.
بهرام او را گفت : تو چگونه پول در آوردی ؟
مگر نگفتی که کسی از تو آب نخرید ؟
مرد گفت : مشک آب خویش را فروختم ، تو نگران نباش و میل کن فردا رود برای خویش فکری خواهم کرد .
بهرام پس از این واقعه فردای آن روز به دربار رجوع کرد و باز با لباسی مبدل نزد پولدارترین تاجر شهر که از اشراف نیز بود رجوع نمود و گفت من میهمانم و امشب را جا می خواهم .
مرد نه تنها بهرام را نپذیرفت بلکه با ضرب تازیانه او را از منزل بیرون کرد .
فردای آن روز بهرام در حالی که بر تخت سلطتنت جلوس کرده بود آن دو مرد یعنی تاجر و آب فروش را اظهار کرد.
هر دوی آنان که دیدند آن مرد شخص شاه شاهان – امپراطوری ایران بوده بسیار هراسیدند.
بهرام از مرد آب فروش بسیار تشکر و سپاسگزاری کرد و او را به سبب رفتار نیکویش با مهربانی پذیرفت.
بهرام دستور داد که تمام اموال مرد تاجر را بگیرند و به مرد آب فروش بدهند تا یاد بگیرد که انسان حتی اگر در اوج تنگدستی و فقر باشد باید شرافت ، مردانگی و مهمان نوازی خویش را حفظ کند
سلام جناب باقریان بزرگوار




من همیشه خواننده ی داستانهای کوتاه و زیبایتان هستم
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی
آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من، تشنه ی مهرِ تو، چــو ماهی
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست
من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی...
سلام



مجبت کردید
سلام افسانه خانم عزیزم. خوبی؟ سلامتی؟ خوشی؟
--------------------------------------------------------
پرسیدم..... ،
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی
سلام مهربونم



تو خوبی قشنگم؟
ممنون که سرزدی
گاه می توان برای یک دوست
چندسطرسکوت به یادگارگذاشت
تااودرخلوت خودهرطورکه خواست آنرامعناکند [گل]
ممنون دختر مهربون

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
مثل نسیم آمدنت ناگهانی است
مثل شمیم یاس، حضور تو آنی است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
مثل بهار در همه جا پخش می شود
اخبار سبز صبح ظهورت جهانی است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
مثل نماز و روزه فراگیر می شود
مهرت چرا که ریشه ی آن آسمانی است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
دیگر کسی وساطت باطل نمی کند
دیگر چه جای خواهش و پا در میانی است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
آغاز دوره ی «أرِنی» گفتن دل است
پایان آیه های غم «لن ترانی» است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
انگار دلخوری که ز یاد تو غافلیم
فهمیده ای تو هم که دعامان زبانی است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
صد فاطمیه رفت و نشد فاطمی شویم
تنها امید ما به همین روضه خوانی است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
ای کوه صبر از غم زهرا شدی تو آب
با یاد کوچه سینه ات آتشفشانی است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
در پشت در برای ظهورت دعا کند
آن مادری که قامتش از غم کمانی است
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
سلام دوست عزیزصبح آدینه ی شما
به خیر و شادی "التماس دعا"
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
سلام آموزگار مهربون



مجبت کردید
¯`´.¸ ¸.´´¯ `,+.*`,+.*´.
’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’ °´.
___####___#### .`-.´.+` ´°
_##____#_#____##`,+.*.*´
#_______#________# `+.*`
#________________# `,+.*`.°
_#______________# `,+.*`,+.*
__#____________# `,+.*`,°*`’ °
_____#_______# `,+.*`,+.*`,+.
_______#___# `,+.*`,+.*`,+.*’
_________# `,+.*`,+.*`,+.*`
..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’خوبی مهربونم؟
(¯`´.¸ ¸.´´¯ `,+.*`,+.*´(¯`´.¸
’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’ °´.
___####___#### .`-.´.+` ´°
_##____#_#____##`,+.*.*´
#_______#________# `+.*`
#________________# `,+.*`.°
_#______________# `,+.*`,+.*
__#____________# `,+.*`,°*`’ °
_____#_______# `,+.*`,+.*`,+.
_______#___# `,+.*`,+.*`,+.*’
_________# `,+.*`,+.*`,+.*`یه خبر دارم برات!
..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’
(¯`´.¸ ¸.´´¯ `,+.*`,+.*´..(¯`´.¸
’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’ °´.
___####___#### .`-.´.+` ´°
_##____#_#____##`,+.*.*´
#_______#________# `+.*`
#________________# `,+.*`.°
_#______________# `,+.*`,+.*
__#____________# `,+.*`,°*`’ °
_____#_______# `,+.*`,+.*`,+.
_______#___# `,+.*`,+.*`,+.*’
_________# `,+.*`,+.*`,+.*`
..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’اگه گفتی چیه؟؟؟
(¯`´.¸ ¸.´´¯ `,+.*`,+.*´.(¯`´.¸
’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’ °´.
___####___#### .`-.´.+` ´°
_##____#_#____##`,+.*.*´
#_______#________# `+.*`
#________________# `,+.*`.°
_#______________# `,+.*`,+.*
__#____________# `,+.*`,°*`’ °
_____#_______# `,+.*`,+.*`,+.بیای خودت میفهمی[چشمک]
_______#___# `,+.*`,+.*`,+.*’
_________# `,+.*`,+.*`,+.*`
..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`
(¯`´.¸ ¸.´´¯ `,+.*`,+.*´.(¯`´.¸
’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’ °´.
___####___#### .`-.´.+` ´°
_##____#_#____##`,+.*.*´
#_______#________# `+.*`
#________________# `,+.*`.°
_#______________# `,+.*`,+.*
__#____________# `,+.*`,°*`’ °
_____#_______# `,+.*`,+.*`,+.
_______#___# `,+.*`,+.*`,+.*’
_________# `,+.*`,+.*`,+.*`
..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’
(¯`´.¸ ¸.´´¯ `,+.*`,+.*
الهی فدات
هــــمـــیــــــشــــــه دقیقا وقتی که پر حرفی...
وقتی بغض می کنی، وقتی داغونی....
وقتی دلـــــــــت شـ ـکـ ـسـ ـتـ ـه...
آنـــــقــــــدر حرف داری که فقط می تونی بگی:
" بــــــــــــی خــــــــیــــــــال " .....
مرسی مهربونم

ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﺑـﻌـﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـﺎ ﺑـﺪﻭﻧـﻦ
ﮐـﻪ ﺍﮔـﺮ ﭼـﻴـﺰﯼ ﺭﻭ ﺑـﻪ ﺭﻭﺷـﻮﻥ ﻧـﻤـﻴـﺎﺭﯼ،
ﺍﺯ ﺳـــــــــــﺎﺩﮔـیتـــــ ﻧـﻴـــــــــﺴـﺖ !
بلکه ﺩﺍﺭﯼ ﺣـﺮﻣـﺖ ﻳـﻪ ﺭﻭﺯﺍﻳـﯽ ﺭﻭ ﻧـﮕـﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐـﻪﺍﻭﻧـــــــــﺎ ﻳـﺎﺩﺷـﻮﻥ ﺭﻓـﺘـﻪ!!!
صداقت یعنی حماقت
فدات قشنگم

داشت می رفت،
گفتم بمان، نماند!
با خود عهد بستم که اگر هم آمد؛
حرفی به او نزنم!
او که رفت و نماند،
من ماندم و خو گرفتم
به ماندن بی من!
عزیزمی


داستان آموزنده طناب خیالی
کودکی از مسئول سیرکی پرسید:
چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت:
این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
سلام جناب باقریان بزرگوار
داستان بسیار زیبایی ست ممنون از محبت تون
سلام افسانه خانمم. خوبی ؟شلامتی؟ خوشی؟
----------------------------------------------------
صد سال ره مسجد و میخانه بگیری / عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری
بشنو از پیر خرابات تو این پند / هر دست که دادی به همان دست بگیری . .
=============================
تفاوت بین استعداد و هوش :
راه رفتن روی طناب بر فراز آبشار نیاگارا “استعداد” است
امتحان نکردن چنین کارهایی “ هوش” است . . . !
سلام اعظم جونم


ممنون عزیز دلم تو خوبی قشنگم نرگس جونم خوبه؟
یقه بالا می دهیم ؛
دست ها در جیب ؛
سیگار به ته رسیده میان لب ؛
به دیوار تکیه میدهیم ؛
نه اینکه که کارآگاه باشیم یا عضو مافیا؛
نه !!!
بدبختیم...
سلام



مجبت کردید
تمام روز تمام شب یکی دیگم
من از حالم به این مردم دروغای بدی میگم...
الهی فدات


اول دستها, بعد چشمانش را؟
صدایش را اول؟
یا لبخندهایش؟
ازکجا باید شروع کرد
فراموش کردنش را...؟
عزیزمی قشنگم

گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــد
و نـــــــــــه خنــــــــده
نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد
و نـــــــه سکــــــــوت
آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس
رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی
خدایــــــا
تنهـــــا تــــو را دارم
تنهـــــــایم مگـــــــذار
سلام



مجبت کردید
داشت می رفت،
گفتم بمان، نماند!
با خود عهد بستم که اگر هم آمد؛
حرفی به او نزنم!
او که رفت و نماند،
من ماندم و خو گرفتم
به ماندن بی من!
ممنونم از حضور مهربونتون

سلام افسانه جان .مثل همیشه انتخاب شعراتون خوب و عالیه
سلام شهلا جون



ممنون عزیز دلم
براستی انسان باید با یک لبخند به دنیا و ناملایمتیهای روزگار بخنده چون حتمآ امتحان خداوندیست .
دست نیازت رو فقط پیش خدای مهربان دراز کن .
اگر نیازمندی به بی نیاز مطلق هستی، بگو چون خودش بی نیازه.
اگر گره ای در کارت پیش اومد فقط با دست مهربان خدا باز میشه .
توکل رو فراموش نکن که پیشه راهت و ایمانت را قوی کن که توشه آخرتت است.
ضعفهایت را در درونت نگهدار تا فقط خدا بدونه چون بهت گزندی نمیرسونه.
صبر رو در خودت تقویت کن چون در قبال هر پیشامدی حکمتی نهفته هست.
تا می توانی حمد و ثنای خدا گو وبر آفریده هایش درود بفرست و شکرگذار خدا در همه حالات باش.
از دنیا و زیباییهاش لذت ببر ولی دل به آن نبند و همیشه به آخرت و حسابرسی اعمالت فکر کن.
قبل از اینکه برای خودت دعا کنی برای مسلمانان دعا کن چون خدا در همه حالت از نیت درونیت خبر داره.
آرامبخش لحظات آشوب روحت وضو گرفتن و ذکر خدا گفتن است.
همه چیز خوب و بد روزگارت رو به دست خدا بسپار چون مقدر کننده مطلق و مهربان و رحیم است و به موقعش دلت رو شاد میکنه.
اگر چیزی در دلت داری فقط با خدا درمیان بزار چون کسی نمی فهمد ویا یعنی آبرویت ریخته نمیشه.
بنده خدا در مقابل عظمت قدر مطلق چیزی نیست و اگر خود رو بالاتر و برتر از دیگر بندگان خدا بپندارد چنان پسگردنی از خدا می خوره که مجال تعادل پیدا نمیکنه و حال که پیدا کرد تازه می فهمه که چقدر حقییره در مقابل عظمت خدا ولی باز خدای مهربان درگاهش رو به سوی بنده خود باز می کنه و میگه به سوی من بشتاب.
خدایا تا زمانی که دم زنان و نفس زنان در جهان می گردم ذکر خودت وعلی اولاد علی تا زمان جان دادنم باشه .
من رو ببخش بابت عرایضم که از درون خودم بازگو شد.
به من سر بزن مهربان.
سلام



مجبت کردید
نمیدونم کدوم سر یا ته پیازه که از دستم ناراحته
میگه که افسانه رو روانی کردی و در بدر
راست میگه؟
سلام جناب رضی گرامی
واقعا این حرف رو گفتن؟

عجب حرفی زدن آخه این یعنی چی اونوقت؟ شما به جز خوبی چیزی در حق من نکرده اید
عجب
نبودنش را
کَــــم آورנه اَم . . .
زیـــــآנ . . . !
ممنون مهربونِ افسانه
ﻣﯿــــﺮﻭﯼﭘﺎﯾﯿـــــﺰ ؟؟؟
ﻣــــﻦ ﻫﻨــــــﻮﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕـــــﻢ
ﻫﻨـــــﻮﺯ ﺩﺳﺘﻬـــﺎﯾـﺶ ﺭﺍ ﻧﮕــــﺮﻓﺘــﻪ ﺍﻡ ... ﭘﺎﯾﯿــــﺰ ﺑﻤـــﺎﻥ ...
ﻗـــــﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑـــــﻮﺩ ﺗــــﺎ ﺗــــﻮ
ﻧـــــﺮﻓﺘـــــﻪ ﺍﯼ ﺑــــﺮﮔـــــﺮﺩﺩ
ﭘـــﺎﯾﯿـــــﺰ ﺑﻤـــــﺎﻥ ﻭﻗـــــﺖ
ﺭﻓﺘــــﻦ ﻧﯿﺴـــﺖ
ﻣــــﻦ ﻫﻨـــﻮﺯ ﻧﮕﻔﺘـــﻪ ﺍﻡ ﺩﻭﺳﺘــﺶ ﺩﺍﺭﻡ ... ﭘﺎﯾﯿــــﺰ
ﺑﻤـــــﺎﻥ ...ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ ﮐـــﻪ ﺑﯿـــﺎﯾــــﺪ ﻭ
ﮔـــــﺮﻡِ ﺩﺳﺘــــﺎﻧــﺶ ﻧﺒـــﺎﺷـــﺪ ... ﺳــﺮﻣﺎ ﺍﻣــــﺎﻧﻢ ﻧﻤﯿــﺪﻫـــﺪ
ﭘـــﺎﯾﯿـــــﺰ ﺑﻤـــﺎﻥ ...ﻫﻨــﻮﺯ ﺑــﺮﻧﮕﺸﺘــــﻪ ﺍﺳــﺖ ...ﻫﻨـــﻮﺯ ﺟـــﺎﯾــﺶ
ﺧـــــﺎﻟﯿـﺴـــﺖ
ﻫﻨــــﻮﺯ ﻣﻨﺘﻈـــــﺮﻡ ...ﭘـــﺎﯾﯿـــــﺰ ﺑﻤــــﺎﻥ
ﻣﯿﺘــــﺮﺳـــﻢ ﺗـــــﺎ ﺍﺑــــﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ ﺩﻓـــﻦ ﺷـــﻮﻡ...
عزیز مهربونم ممنونم

ﻣﯿــــﺮﻭﯼﭘﺎﯾﯿـــــﺰ ؟؟؟
ﻣــــﻦ ﻫﻨــــــﻮﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕـــــﻢ
ﻫﻨـــــﻮﺯ ﺩﺳﺘﻬـــﺎﯾـﺶ ﺭﺍ ﻧﮕــــﺮﻓﺘــﻪ ﺍﻡ ... ﭘﺎﯾﯿــــﺰ ﺑﻤـــﺎﻥ ...
ﻗـــــﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑـــــﻮﺩ ﺗــــﺎ ﺗــــﻮ
ﻧـــــﺮﻓﺘـــــﻪ ﺍﯼ ﺑــــﺮﮔـــــﺮﺩﺩ
ﭘـــﺎﯾﯿـــــﺰ ﺑﻤـــــﺎﻥ ﻭﻗـــــﺖ
ﺭﻓﺘــــﻦ ﻧﯿﺴـــﺖ
ﻣــــﻦ ﻫﻨـــﻮﺯ ﻧﮕﻔﺘـــﻪ ﺍﻡ ﺩﻭﺳﺘــﺶ ﺩﺍﺭﻡ ... ﭘﺎﯾﯿــــﺰ
ﺑﻤـــــﺎﻥ ...ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ ﮐـــﻪ ﺑﯿـــﺎﯾــــﺪ ﻭ
ﮔـــــﺮﻡِ ﺩﺳﺘــــﺎﻧــﺶ ﻧﺒـــﺎﺷـــﺪ ... ﺳــﺮﻣﺎ ﺍﻣــــﺎﻧﻢ ﻧﻤﯿــﺪﻫـــﺪ
ﭘـــﺎﯾﯿـــــﺰ ﺑﻤـــﺎﻥ ...ﻫﻨــﻮﺯ ﺑــﺮﻧﮕﺸﺘــــﻪ ﺍﺳــﺖ ...ﻫﻨـــﻮﺯ ﺟـــﺎﯾــﺶ
ﺧـــــﺎﻟﯿـﺴـــﺖ
ﻫﻨــــﻮﺯ ﻣﻨﺘﻈـــــﺮﻡ ...ﭘـــﺎﯾﯿـــــﺰ ﺑﻤــــﺎﻥ
ﻣﯿﺘــــﺮﺳـــﻢ ﺗـــــﺎ ﺍﺑــــﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ ﺩﻓـــﻦ ﺷـــﻮﻡ...
عزیز دلمی

تولدم مبارک
الهی بمیری
ازت خیلی دلخورم
سلام استاد رضی
وای شرمنده ام بخدا اصلا حواسم نبود

ببخشید تو رو خدا شرمنده ام 12 آذر سالروز زمینی شدنت مبارک استاد رضی
ممنون گلم
ولی به صحبتت نیاز دارم
خواهش می کنم


چی بگم والا
مگه با تو نیستم
میخام باهات صحبت کنم
تو چرا حالیت نیست
من چطور بگم دوستتدارم
ضمنا
پیشی خودمه
تو غلط میکنی
مر+دنیییییییی
آهان
بازم چی بگم والا
سلام خانومی
وبلاگت خیلی دلنشینه و با روحیم سازگاره
خصوصا آهنگ غمگینش
سلام دوست گرامی




ممنون از محبت تون نظر لطفتونه
سلام
ایکاش برای بعضی ها همیشه
جمعه در آید ...
چرا که :
میشود 956 الی 1032 را هم گوش داد !
سلام همزبان خوبم



گاه می توان برای یک دوست
چندسطرسکوت به یادگارگذاشت
تااودرخلوت خودهرطورکه خواست آنرامعناکند
ممنون از محبت تون
سلام


بابت همه چی ازت متشکرم
شاید نبودم و نیایم
ولی لینکت تا ابد قول میدم پاک نمیشه
پیدا کردن دوست راحته و نگه داشتنش مشکل
ولی اینو بدون من صادق بودم ولی تو نه
یاد و خاطرتو همیشه و هر لحظه تو ذهنمه و دوستت دارم
هر کس و هر کی باشی
به امید دیدار
خدا نکه دارت-
سلام جناب رضی








اگه شما برید پس کی به من میگه مردنی به توان ابدیت؟

نرید
خواهش می کنم من که کاری نکردم
اما چرا دیگر نباشید؟
با کفش نیائید روی فرش دل ما
ما روی این دل نماز می خوانیم ....
عزیز دلمی


بادرود فراوان وسپاس از شما بانو افسانه خانم گرامی از بابت کامنتهای زیباتون
-----------------------------------------------------
داستان زیبای کلام امید
باب باتلر در سال ١٩۶۵ در انفجار مین زمینی در ویتنام پاهایش را از دست داد؛ قهرمان جنگ شد و با استقبال رسمی به وطن بازگشت. بیست سال بعد او ثابت کرد که قهرمانی از قلب انسان نشأت میگیرد.
یک روز گرم تابستانی، باتلر در تعمیرگاهش، در شهر کوچکی در آریزونای امریکا، کار میکرد که ناگهان صدای فریادهای ملتمسانۀ زنی را از منزلی نزدیک کارگاهش شنید. صندلی چرخدارش را به آن سو هدایت کرد امّا بوتههای درهم و انبوه مانع از حرکت صندلی چرخدار و رسیدن او به منزل مزبور میشد. از صندلیاش پایین آمد و روی سینه در میان خاک و خاشاک و بوتهها خزید؛ اگرچه سخت دردناک بود، امّا توانست راه خود را باز کرده پیش برود.
خودش تعریف میکند که، باید به آنجا میرسیدم، هر قدر که زخم و درد رنجم میداد. وقتی باتلر به آنجا رسید متوجّه شد که دختر سه سالۀ آن زن به نام استفانی هینز به درون استخر افتاده و چون دستهایش را از بازو از دست داده امکان شنا نداشته و اینک زیر آب بیحرکت مانده بود. مادرش بالای استخر ایستاده و سراسیمه و دیوانه وار جیغ میزد و فریاد میکشید. باتلر به درون آب شیرجه رفت و خود را به ته استخر رساند و استفانی کوچک را بیرون آورد و در کنارۀ استخر نهاد. رنگش سیاه شده و ضربان قلبش قطع شده بود و از نفس هم خبری نبود.
باتلر بلافاصله تنفّس مصنوعی و احیاء ضربان قلب را شروع کرد و مادر استفانی هم به آتش نشانی زنگ زد. به او جواب دادند که متأسّفانه پزشکیاران به دلیل تلفنی قبل از او، بیرون رفتهاند. مادر نومید و درمانده باتلر را بغل کرده هق هق میگریست.
باتلر در حین تنفّس مصنوعی و احیاء قلبی به مادر درمانده امید میداد و اطمینان میبخشید و میگفت؛ نگران نباشید؛ من دستان او بودم و از استخر بیرونش آوردم؛ حالش خوب خواهد شد. حالا هم ریههای او هستم؛ با هم از عهدۀ زندگی مجدّد بر خواهیم آمد.
چند ثانیه بعد، دخترک کوچک سرفهای کرد و دیگربار نفسی کشید و قلبش به حرکت آمد و زد زیر گریه. مادرش او را در آغوش کشید و هر دو شادمان و مسرور بودند. مادر از باتلر پرسید، از کجا میدانستید که حالش خوب خواهد شد؟ باتلر گفت، راستش را بخواهید نمیدانستم. امّا وقتی زمان جنگ پاهایم را از دست دادم، در آن میدان تنهای تنها بودم. هیچ کس آنجا نبود به من کمک کند مگر دخترکی ویتنامی. دخترک تلاش میکرد مرا به طرف روستایش بکشد و در آن حال به انگلیسی دست و پا شکستهای زمزمه میکرد، طوری نیست؛ زنده میمانی. من پاهای تو هستم. با هم از عهدۀ این کار بر میآییم. کلام محبّت آمیز او به روح و جانم امید بخشید و حالا خواستم همان کار را برای استفانی بکنم
سلام جناب باقریان بزرگوار





خواهش می کنم بزرگوار
از بابت حضور سبز و داستانهای زیبایتان ازتون ممنونم خیلی محبت کردید دوست گرامی
سلام افسانه خوبم که این قدر با محبتی. نرگس هم سلام میرسونه ولی چون حسابی چسبیده به درساش. به خاطر ایه هست که نمیتونه خدمت برسه.ولی سلام خیلی خیلی خیلی میرسونه .و
اردت خاصی نسبت به شما داره
----------------------------------------------------------
کاش میشد تا خدا پرواز کرد
پای دل از بند دنیا باز کرد
کاش میشد از تعلق شد رها
بال زد همچون کبوتر در هوا
کاش میشد این دلم دریا شود
باز عشقی اندر او پیدا شود
کاش میشد عاشقی دیوانه شد
گرد شمع یار چون پروانه شد
کاش میشد جان ز تن بیرون شود
چشم از هجران او پر خون شود
کاش میشد از خدا غافل نبود
کاش در افکار بی حاصل نبود
کاش میشد بر شیاطین چیره شد
تا رها از بند با این شیوه شد
کاش دستم را بگیرد توی دست
تا شوم از دست او من مست مست
کاش میشد مست باشم تا ابد
سر بر آرم دست افشان از لحد
کاش میشد تا که در روز جزا
شاد باشم از عمل پیش خدا
کاش میشد یک نفس دیدار یار
تا شوم مدهوش ؛ گردم بیقرار
کاش میشد با خدا شد همنشین
سلام به روی ماهت عزیز دلم


نرگس قشنگمو سلام برسون و از طرف من ببوسش
الهی فداش عزیز دلم
همه شب نماز خواندن، همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
*
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
*
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
*
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
*
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
*
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
*
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
*
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
*
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی مستمندی در بسته باز کردن
“شیخ بهایی
الهی فدات
هرکه دل به دنیا بندد ، به سه خصلت دل بسته است:
1- اندوهی که پایان ندارد
2- آرزویی که بدست نیاید
3- امیدی که به آن نرسد
امام صادق (ع)
عزیز دل افسانه ای
ماشالله نظرات هزار رو رد کرد ولی اپ نکردی چراااااااااا
ممنونم
هوم چی بگم والا؟
خوبی؟چه خبرا؟
چکارا میکنی؟
درس و بکجا رسوندی؟
سلام


ممنون شما خوبید؟
درس رو که خیلی وقته تموم کردم
اپم خوشحال میشم یه سر بزنییییییییی
خدمت رسیدم

قشنگ بود
آجی
مهرتان را سپاس

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد......
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟
سلام مهربان.
(همیشه یادت باشه که صاحب همت در پیچ و خمهای زندگی،هیچ گاه بایاس و استیصال رو به رونخواهد شد،
چون یاد خدا را در همه حالت زندگی از یاد نمی بره.)
(با مهربانی کسی زود خام نشو چون مهربان واقعی فقط خداست.)
(بزرگترین استاد زندگیت تجربه ات است از آن درس بگیر برای آینده.)
(در زمان نا مهربانی تو مهربان باش چون اگر کسی قدر تو رو ندونه یا بی اعتنا باشه ،خدا که قدر محبتت رو می دونه.)
(سعی کن کشاورز خوبی باشی چون هر چی رو که بکاری توی آخرت برداشت می کنی .)
(هر در خواست یا خواسته یا هر نیازی داری فقط دست به سوی خالق بی همتا و با تمام وجودت دراز کن و فقط خدا را صدا بزن ،چون مطمئن باش جواب میده.)
به من سر بزن مهربان با نظرات گرانبهات.
سلام



ممنون از حضور گرمتون چشم خدمت می رسم
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
ارادتمند شما ببخش تا ...بدرخشی
سلام جناب مرادی گرامی



ممنون از مهرتون بزرگوار