از هـم شـب آمـــد و غم ها مـرا در برگــرفـت درد هـجرانت مرا هر لحظه در بسـتر گرفت
تا که یاد آمدچه شبها عشـق ما را بـود و بس باز هـم این دل سراغ شـانه ی دلـبر گرفت
در فــراقت رنــــــج ها دیــدم دگــر تابـــم نبـــود درد تنـهایی نفــس در سیــنه تا آخـر گرفت
آمدم آن شب به کویت وای می دانی چه شد؟ دل تو را دید و فقط عشق تو زیـر سـر گرفت
سوخـــتم در انـــــــتظارت ای تمـــــــــنایم بـــیا زآتش عـشق تو دل سودای خاکستر گرفت
امیر سرآبادی
پ.ن۱؛ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد.دوباره دوام می آورداما هر چه باشد ریسمان پاره ای است شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم اما در آنجا که ترکم کردی هرگز دوباره مرا نخواهی یافت!
پ.ن.۲: به کسانی که پشت سرشماحرف می زنند بی اعتنا باشید! آنهابه همان جاتعلق دارند:
پــــــشــــــت ســــــــرشـــــــما