اگر امید نبود مادری فرزند نمی زاد و کسی درختی نمی نشاند. "حضرت محمد(ص)"
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- چون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت.....
امید همچون خون در روان آدمی ست که اگر نباشد گامی به پیش نمی رود و اگر باشد جهانی را دگرگون می سازد . ارد بزرگ
با خشونت هرگز...
هدیه ی ارزشمند معلم خوب آقای احمد استوار به خاطرات کهنه
با تشکر فراوان از ایشان
روزی از یک ریاضی دان نظرش را در باره انسانیت پرسیدند ، در جواب گفت :
اگر زن یا مرد دارای ادب و اخلاق باشند : نمره یک می دهیم 1
اگر دارای زیبایی هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک می گذاریم : 10
اگر پول هم داشته باشند 2 تا صفرجلوی عددیک می گذاریم : 100
اگردارای اصل ونسب هم باشند 3 تا صفرجلوی عدد یک می گذاریم : 1000
ولی اگر زمانی عدد 1 رفت ( اخلاق )؛ چیزی به جز صفر باقی نمی ماند ، 000
صفر هم به تنهایی هیچ است و با آن انسان هیچ ارزشی ندارد و این یادآور کلام حکیم ارد بزرگ
است که می گوید : نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکو داشت دیگران .
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره می کنم
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد؟
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاین چنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها، ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هرچه هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقانِ با وفا کنم
رفته است و مهرش از دلم نمی رود
ای ستاره ها، چه شد که او مرا نخواست؟
ای ستاره ها، ستاره ها، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟
فروغ فرخزاد
کهنه
کهنه زخم خاطراتت سینه ام راچاک کرد
پیکر بی جان دل را در کناری خاک کرد
سوز دل راگر چه آب فرقتت بر باد داد.
لیک چون یعقوب ما راشهره افلاک کرد
جام وصلت کام دل را جرعه ای مهمان نگشت.
جام درد آلود هجرت سینه را غمناک کرد
لحظه ای بنشین کنارم از شب هجران مگوی
تیره آب حسرتت را جوی دل ادراک کرد
لشکر چنگیز جورش سوی ما گشته روان
آری آن شمشیر در من عزم استهلاک کرد.
با اجل او کرد قصد جان ما گویی دریغ
جان جوهر گونه را از جور خاکی پاک کرد.
ای منو در بحر عشقش پا نهادن خودکشی است
این ندا در سینه آمد تا فلک پژواک کرد.
منوچهر مرادی
تا سحر ای شمع بر بالین من