خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

معروفترین ایرانیانی که مجرد بودند

          صادق هدایت 

این نویسنده پوچگرا و نام آشنای ایرانی هرگز ازدواج نکرد و درنهایت در سال ۱۳۳۱ دست به خودکشی زد .البته وی در دوران جوانی با دختری دوست بود به نام ترزا . ترزا همدم صمیمی هدایت در رنس، در زمان تحصیل هدایت در پاریس بوده است. پدر او در جنگ بین الملل اول در جبهة «مارینو» کشته شده بود و مادرش آرزو داشت دخترش با مرد دلخواه خود ازدواج کند و خوشبخت شود.صادق عاشق ترزابود ولی ترزا خیانت کرد به خاطر همین صادق برای خودکشی خودش را در رودخانه ای که از زیر برج ایفل رد میشه انداخت . یعنی اولین خودکشی صادق عشقی بوده . از انجایی که هدایت آدم فوق حساس و احساسی بوده نگاه بدی به جنس زن پیدا میکند که در داستان « زنی که مردش را گم کرد » کاملا مشهود است ، داستان را با جمله ی از کتاب فوق زیبای ( این چنین گفت زرتشت ) «نیچه» با مضمون * به سراغ زنها که میروی تازیانه را فراموش مکن * شروع میکند. شاید یکی از دلایلی که هدایت تا آخر عمرش مجرد ماند و هیچوقت ازدواج نکرد همین نگاه باشد.

                                   از افراد معروف دیگر ایرانی که مجرد بودند

سید جمال الدین اسد آبادی همدانی                     

سهراب سپهری

فرخی یزدی                              

سید ابوالقاسم انجوی شیرازی       

علی اکبر دهخدا                                   

میرزاده عشقی

کلنل محمد تقی خان پسیان                  

سید جلال الدین آشتیانی


             



اسیر زمانه

دیریست در این گردونه دوران اسیرم

گم گشته زخود,چون ابر ,بارانی ترینم 


در هوای نیمه ابری در قرارگاه زمان

زیر چتر خاطرات کهنه, تا ابد خیس ترینم


مرغ عشقی که دارد راه و رسم عاشقی

   من دراین گمگشتگی ها چون اومجنون ترینم


مرگ من بر آشفتگی های زمانه زنده باد

 تا ابد در بازی دوران ,من بازنده ترین


 

شما بودید چه می کردید؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرزمین مجازی

ازسرزمینی می آیم که مردمانش کم از صفا ووفا ندارند

وسرزمین دلهایشان کم ازسرسبزی بوستان بهشت نیست .

در این سرزمین چشمه ای از جنس نور جریان دارد که یاد آور صهبای

بهشت است .کودکانش خندان ومردمانش همه شنگ.ووسعت دیدگانشان

خاک قدمهای زنان آزاد این سرزمین است آسمانش پوشیده ازلکه های ابری ایست

که برای دلتنگی های دیگران می بارد. شاعرانش همه غزل سرایند غزلهایی گویند به وزن دلهای بزرگ و احساسات پاک.امید را می شود در دیدگانش به وضوح مشاهده کرد .

دلهای امیدوارشان همانند دریای بیکران آرام وروشن است . آری اینان

رستگاران افکارغبارگرفته اند که در تپش قلبشان 

حرفهایی برای نگفتن ندارند .وتنهایی هایشان رابا هم

قسمت میکنند .وکلبه ی تنهایی من را با چراغ تنهای شب(ماه)

روشن کردند.من صدای تپش قلبشان ر ا می شنوم واگر فرسنگها فاصله

بینشان باشد تپش قلبشان را برای یکدیگر می فرستند. و من همچنان در شاهراه

خیال( Main way) در اندیشه این سرزمین که فراسوی تجسم است

حیرت زده مانده ام .واز خویش گفتن هارا فراموش کرده ام .

فراموش کردم پسر صحرا راکه دلش همانند اقیانوس

بود.فراموش کردم  دلنوشته های یک پسر معلول را.فراموش کردم خاطرات کهنه ام را خاطراتی که هیچگاه نتوانستم آنها رابیان کنم و بادیدن شاعران شیرین بیان

غزل سرا اشعار نو ام را با خاطرات کهنه ام در صندوقچه

خیال مدفون کردم.اما هیچگاه فراموش نخواهم کرد  افسانه دوعاشق دور از هم اما باهم را این افسانه حقیتها در برداشت.از سین سنبل سبدی ساختم وخاطرات این سرزمین رادر میان گلهای سنبل این سبد جای دادم تاهمیشه بهاری شود یاد وخاطره این سرزمین در نزد من.