خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

زوایای دید یک ریاضی دان در موردجایگاه ادب

روزی از یک ریاضی دان نظرش را در باره انسانیت پرسیدند ، در جواب گفت :


اگر زن یا مرد دارای ادب و اخلاق باشند : نمره یک می دهیم 1

اگر دارای زیبایی هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک می گذاریم : 10

اگر پول هم داشته باشند 2 تا صفرجلوی عددیک می گذاریم : 100

اگردارای اصل ونسب هم باشند 3 تا صفرجلوی عدد یک می گذاریم : 1000

ولی اگر زمانی عدد 1 رفت ( اخلاق )؛ چیزی به جز صفر باقی نمی ماند ، 000

صفر هم به تنهایی هیچ است و با آن انسان هیچ ارزشی ندارد
و این یادآور کلام حکیم ارد بزرگ


است که می گوید : نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکو داشت دیگران .


 

نظرات 54 + ارسال نظر
hossein جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:08 ب.ظ http://idream.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود
ممنون

سلام
ممنون از حضور گرمتون

سلام
عالیست مرسی

سلام
ممنون از حضورگرمتون

فریما جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

سلام فریما ی عزیزم
آدرس؟؟؟

احمد-ا جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ب.ظ

سلام
از استاد ریاضی می گذریم
بسوی استاد
جامعه شناسی
(شادروان دکتر شریعتی ) رفته
و
یکبار
دیگر
جزوه
یک و صفرها ی
او را مرور میکنیم
شاید زودتر
به نخستین گام در راه پیروزی
قدم نهیم !

سلام بر همزبان خوبم
ممنون از حضور گرمتون
شما که در متانت وادب گوی سبقت را ربوده اید وبه نخستین گام پیروزی رسیده وانشالله به پیروزی های بعدی هم خواهید رسید
نمره شما

نمره ی 1 ادب ومتانت

نمره 0+ اصالت (قطعا که همین طوره ) که می شود 10
- 0 +.....
- 0+.....
...
...
..
بقیه صفرها را خود اضافه کنید
قطعا 100000خواهد شد

زهرا-م جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:16 ب.ظ

سلام افسانه خانم چه عجب در این وبلاگ از ریاضیات بحث شد ما که فیزیک می نوشتیمو گفتید شعر بنویس شما شعر می نوشتید ومامیگیم ریاضی بنویس

سلام دوست عزیزم
شعرخوبه .فیزیک وریاضی به اندازه کافی بحثش سرکلاسهای درس هست
ممنون از حضور گرمت عزیز جان

خاطره جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ب.ظ http://rahalost.blogsky.com

سلام
اخلاق نیکو یت را سپاس گرامی...مهمان زیبای روایتی شدم با هزار نکته کاش سرلوحه ی زندگیم شود..

سلام خاطره ی عزیزم
الهی فدات به حق که شما اولین رقم (1) رادارایید که مهمترین اصل است صفرهای بقیه هم که انشالله دارایید.

رامین جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ http://www.teshnemohabat.blogfa.com

سلام افسانه خانم خوبی عزیز.

ببخش بدون دعوت مزاحم خلوتت شدم .

من که نمره یک و یه دونه صفر هستم .

پس رد نمیشم .
قشنگ بود ..مرسی مهربون

رامین

سلام
ممنون از حضورتون
کلبه ی محقر من درش باز است ونیازی به دعوت نامه نیست .همه مهمانهای عزیز من هستند
خوشحالم که نمره ی (1) راخود تایید می کنید ومورد تایید من نیز است.اما اون صفرمربوط به چیه؟
پول؟
زیبایی؟
اصالت
صفرهای بعدی هم به حق دارا هستید.

من وتو جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ

سلام افسانه جان
فکر کنم من 1000گرفتم هرکسی نداند تو خودت میدانی که من چقدر اخلاق خوبی دارم

سلام خانمی خودم
اگه شما بعضی موقع کنجکاوی نمی کردیدقطعا نمره 100000000000رو هم کسب کرده بودید یک صفرشو به خاطر کتجکاوی های شیرینتون کم کنید

رامین شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.teshnemohabat.blogfa.com/

باز هم سلام افسانه عزیز

این شعرو فقط بخاطر حضور گرمت گذاشتم .

ممنونم که نظرمو تایید نکردی .من هرگز ناراحت نمیشم ...

این واژه ها به من که می رسند
قصه تمام نمی شود
که همینجوری
دت از سر تو بردارم
یک نقطه و دیگر هیچ!
این قصه از ابتدا
با قطاری شروع شد که سوت آخرش را
دستهای تو
تکان میداد و من
اشتباهی در ایستگاه تو پیاده شدم
که نزدیک هوای تو نبود
نزدیک خانه تو
نزدیک دستهای تو نبود
با چند کلمه و کتابی کهنه
که در حافظه داشتم
به خانه برگشتم
برگشتم
و برگشتم
هوای تو دست از سرم بر نمی دارد
من به اشتباه عاشق شدم
نه؟؟!
چقدر
برنگشتم از خودم
تا سر همین پیچ خیابان
از اولین دکه
روزنامه ای بخرم
که مرا با چشمهایی بسته
و حروفی درشت
چاپ کرده بود
با چشمانی بسته به قطاری فکر میکنم
که اشتباه
سوار شده بودم
این قصه تمام نشده است
من به پایان
رسیده ام...

سلام برادر خوبم
ممنون از حضور گرمتون وشعر زیبایتان هدیه ی زیبایی ایست
از شما سپاسگزارم
بی ادبی است اگر نظری را تایید نکنم من سعی می کنم تمام نظرات راتایید کنم مگر نظراتی که یا خود دوستان بخواهند تایید نشود.

رامین شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ

الهی قربون معرفتت .

هر کاری دوست داری انجام بده ...تو گلی مهربونم ..

فقط مواظب خودت باش همین ....

تو رو به خدا میسپارم ..اگر نفسی بود باز میام دست بوست عزیزم ..


سلام
این حرفو نفرمایید
ممنون از حضور گرمتون

rahgiza شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ

خیلی جالب بود خداکند نخستین گام ها راهمه ما برداریم تا گامهای بعدی میسر شود

سلام
ممنون از حضورتون
انشالله که این طور باشه

سلام
آدرس وبلاگم را تغییر دادم

سلام

سلام
آدرس وبلاگم را تغییر دادم خوشحال میشم همه بیان نظر خودشونو بگن

سلام
حتما
با آدرس جدیدتونو لینک می کنم

دیبا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ق.ظ http://dibajoon.blogsky.com/

سلام عزیزم
ممنون از حضورتون

یاسین احمدی شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ق.ظ http://dialoge-mandegar.blogfa.com

چه ریاضی دان با ادبی بوده!
جدا از شوخی واقعا زیبا بود

سلام
ممنون از حضورتون وحسن نظرتون

پونه شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:12 ق.ظ http://jojobijor.blogsky.com/


زیبا بود ممنون

سلام پونه جان
ممنون از حضورتون

رضا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ق.ظ

خیلی عالی بود نمره ما که همش صفره یک اولو نداره

سلام
ممنون از حضورتون
انشالله که داره

مریم شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:35 ق.ظ

سلام_________________________$$$$$$$_______________$$____
________________________$$$$$$$$$$___________$$$$$___
____________من اپم...._____$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$__
________بیا سر بزن.....______$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$___
______نظر یادت نره..._________$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__
_____________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___
________میخوام بترکونی_________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___
_________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____
________________$$$______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____
______________$$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$$____
_____________$$$$$$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$_____
___________$$$$$$_$$$$$$$$__$$$$$$$___$$$$_____
__________$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$$____$$$_____
_________$$$$__________$$$$$$$$$$$$$$___$$$____
_______ $$$$____________$$$$$$$$$$$$$$___$$$____
______$$$_________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$___
___$$$$$$___________________$$$$$$$$$$

سلام
ممنون از حضورت عزیز دل
حتما

شروین شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ق.ظ http://sherlook.blogsky.com

زیبا قلم میزنی موفق باشی/

سلام
ممنون از حضور گرمتون
شما هم موفق باشید

شروین شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ق.ظ http://sherlook.blogsky.com

راستی لینکیدمت اگه دوست نداری بگو

خواهش می کنم
من هم شما رالینک کردم

ایلین شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ق.ظ http://zanhabartaran.blogsky.com/


من که پشت پا زدم به هر چه هست ونیست
ممنون زیباست کلام ارد بزرک

سلام
ممنون از حضور نازنینت

حس سبز شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ق.ظ http://www.hesesabz.blogsky.com

سلام دوست من.زیبا بود.مرسی.

سلام
ممنون از حسن نظرتون

مهدی نادری نژاد شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
کیمیایی کمیاب که با مشقت میتوان جستجو کرد

سلام
بسیار زیبا بیان کردید
ممنون از حضور گرمتون

مهدی شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ http://bivatan.blogsky.com

سلام.
امان از بی اخلاق...
میگن حضرت موسی (ع) می خواست سامری رو به خاطر انحراف بنی اسرائیل بکشه، خدا به حضرت موسی (ع) فرمود که به خاطر اخلاق نیکوی سامری آزادش بگذار...

نکته جالبی بودش. ممنون.
یا علی

سلام
ممنون از حضور گرمتون وروایت زیبایی که بیان داشتید
موفق باشید
در پناه حق

مجنون شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:56 ب.ظ http://da3tanekotah.blogsky.com

سلام
داستان بسیار جالبی بود
موفق باشی

سلام
ممنون از حضورتون وحسن نظرتون
شما هم موفق باشید

ی دوس شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ http://asemane-tabdar.blogsky.com

سلام بر افسانه جونی
واقعا اخلاق نباشه بقیه ی قضایا هیچ ارزشی نداره(سوت)
خوبی ک از حد بگذره طرف فک میکنه خبریه
والا خبری نیس
ما ذاتا خوب و خوش اخلاقیم

سلام عزیزدلم
ممنون از حضور گرمت
شما که نمره ی 100000000000000000000000000000000000000000000 رو خیلی وقت کسب کردید

کاوه شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ http://www.gongekhabdide.blogsky.com

ای دور مانده از من ناچار و ناسزاوار
آنسوی پنج خندق - پشت چهار دیوار
ای قصه ی تو و من - چون قصه ی شب و روز
پیوسته در پی هم ، اما بدون دیدار
سنگی شده است و با من تندیسوار مانده است
آن روز آخرین وصل ،‌و آن وصل آخرین بار
بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره
سیری نمی پذیرفت از بوسه روحت انگار
با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی
از بوسه تا که بستی چشم مرا ، به رگبار
دانسته بودی انگار ، کان روز و هر چه با اوست
از عمر ما ندارد ،‌دیگر نصیب تکرار
آندم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم
چشمم مبوس ای یار ، کاین دوری آورد بار ؟

سلام
ممنون از حضور گرم وشعر زیبایتان

[ بدون نام ] شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ

باسلام خانم معلم
اما بعد:

من نمیدونم این شعر از کیست ولی خیلی زیباست
تقدیم به شما

سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...

سلام
همزبان خوبم سلام
اگر پایین خودتان را معرفی نمی کردید قطعا باز می گفتم شما همزبان خوبمان هستید؟؟

احمد-ا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ب.ظ

با سلام خانم معلم
ببخشید ظاهراْ باز بی نام و نشان آمده بودم
تقدیم به شما
من نمیدونم این شعر از کیست ولی خیلی زیباست

سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...

سلام همزبان خوبم
ممنون از شعر وهدیه ی زیبایتان
مراشرمنده کردید
چه شعر زیبایی است

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ

بچه ها دلهای بزرگی دارند ومن در سرکلاس درس ها از این بچه ها آموخته ام روح بلند دل بزرگ واحساس های پاک دارند.

از هدیه زیبایتان بی نهایت سپاسگزارم

یک هموطن شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ب.ظ

این پستت خیلی عالی بود زنده باد ریاضیدان و اردبزرگ به نظرم با اخلاق گنده عده ای از خانمهازندگیهاداغون میشن اولش تظاهرمیکنندخوبندبعداون روی سگیشونو نشونمیدن امیدوارم شماازان دسته خانمها نباشید

سلام هموطن خوبم
ممنون از حضورتون
همه ی خانم ها که بد نیستند نباید یک طرفه قضاوت کرد
اما نمی دانم چه گذشته بر شما ؟وچه تجربه ای از اخلاق خانم ها کسب کرده اید .به هر حال گذشت در زندگی خیلی خوبه شما گذشت بفرمایید.
موفق باشید وسرفراز

ANNA شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

سلام افسانه
در خدمتم
مرسی که نگرانم شدی
خوبم

سلام آنا جون
پس دیگه با چتر نیام به وبلاگت؟؟؟

حمید شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

همیشه انتخاب های شما روی حساب و کتاب است و پر معنا و در عین حال پر رمز و راز

راستی سلام

سلام بر جناب آقای عبد الحمید حقی
ممنون از حسن نظرتون

ehsan شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ http://bestworldblog.blogsky.com/

خیلی خیلی وبلاگ قشنگی داری!
منو بلینک هر وقت لینکدی بگو تا بلینکمت!

سلام
خواهش می کنم
من شما رالینک کردم

حمید شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

درود بر شما

سلامت باشید

سلام
ممنونم

امید شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

ادب مرد به از دولت اوست

ریاضیدان و ریاضی نادان هم این را میدانند

اما انها که نمی دانند ببین دیگر چه هستند

سلام
ممنون از حضور گرمتون ونظر زیبایتان
ادب مرد به از دولت اوست
منظور از دولت همون مباحث نیست که شما در گرمک نوشتاتون بهش اشاره می کنید؟؟؟؟

زهرا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ

سلام افسانه خانم ببخش دیر اومدمبه نظر من ادب که باشد همه چیز هم خود به خودسراغ ادمها میاید اگر ادب واخلاق داشته باشی همه جا جاداری

سلام زهرا جان
ممنون از حضور وحسن نظرتون

[ بدون نام ] یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ق.ظ http://1saro2goosh.blogsky.com/page

بعضی وقتها اخلاق بددیگران ناراحتت میکنه اونجاست که دوست داری سرش دادبزنی جالب بود

سلام
ممنون از حضورتون
ادب واخلاق رکن اصلی دورابطه ی صحیح انسانی است

افسون گر یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ق.ظ http://enchantment.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود

سلام
ممنون از حضورتون

محمد علی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ق.ظ

حکایت شیرینی بود که نشون میدهد که اخلاق وادب مهمترین چیز درزندگی است
ممنون

سلام
از حسن نظر وحضورتان سپاسگزارم

فروزان(نازپری) یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:11 ق.ظ http://30-morgh.blogsky.com/

سلام افسانه
خیلی جالب بود
مرسی که به نازپری سر زدی
منتظرت هستم

سلام ناز پری جون
قربونت برم
حتما

یکی از ما یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ق.ظ http://prairigirl.blogsky.com/

نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکو داشت دیگران .قشنگ بود

سلام
ممنون از حضور گرمتون

[ بدون نام ] یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:06 ق.ظ

سلام

مرسی
وبلاگ قشنگی دارین
شعرای جالبی میزارید مرسی از لطفتون

سلام
از حضورتون ممنونم
کاش نام وآدرس خود را هم می گذاشتید.

حمید یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ق.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

javascript:void(0);

Hello mr abdol hamid haghi
If war is not simple life. . . . . In this field was still I Recentralization

Thank you

من وتو یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:24 ق.ظ

افسانه من که وبلاگ ندارم دوست دارم باهم چت کنیم

سلام خانمی خودم
چت؟؟؟؟
من از چت کردن خوشم نمی آید تا به عمرم با کسی چت نکردم یعنی چندان وارد نیستم دوست هم ندارم یاد بگیرم

احمد-ا یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام خانم معلم
بعد از" زوایای دید یک ریاضی دان در مورد جایگاه ادب"
و
برای ارج نهادن به:
"خوب تر آموختن ادب و نکو داشت دیگران "
و بعد از
اینهمه نظر "خوب و خوب تر دوستان وبلاگ نویس که از مرز۴۴ هم گذشته است "و
بدنبال "درسهای خوبی که در پاسخ هر نظر از شما معلم خوب و مهربان داشتیم "
شاید انتظار بیجای نباشد که :
شعر !
که نه !!
نقاشی !
که نه !!!
هر چه که میتوان نامش را نهاد
"هدیه به شما مرا"
در یک پستت بگذاری
تا به نظر
همه دوستان که دوره ای از زندگی خود را در مدرسه به دانش آموزی
نشسته اند
آشنا گردیم

بسیار شرمنده ام که فضولی کرده ام ،
به حساب آن دوره از معلمی ریاضی بودنم بگذارید که به همکارم پیشنهاد داشته ام .

سلام همزبان خوبم
از لطف شما بی نهایت سپاسگزارم
من همین قصد راهم داشتم
چشم
این کار راخواهم کرد

"MojtabaMax" یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ http://nicemax.blogsky.com

سلام جالب بود ولی من هنوزم از ریاضی متنفرم

سلام
ازحضور گرمتون سپاسگزارم
از ریاضی متنفرید ولی از یک وصفر که سر در میارید؟
انشالله که یک ادب ومتانت وصفرهای اصالت وپول وزیبایی را هم دارایید.

علیرضا یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ

زیبا بود
ممنون

سلام
ممنون از حضور پر مهرتون

سلیمی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ب.ظ http://parishaan.com

ممنون از تشریف فرمایی
خواندمت ممنون از مطالب و اشعار
اول و آخر سلام

سلام
من نیز از حضور گرم وحسن نظرتون ممنونم

فطرس یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ http://www.emamhossein.blogsky.com

سلام
جالب بود ـ خیلی
ممنون از مطالب خوب تون

سلام
از حضور گرمتون سپاسگزارم

ANNA یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

سلام
چرا افسانه جان
از این جا که می گذری
چتر داشته باشید
خطر ریزش اشک

سلام آنای عزیزم
چتر که یک پای ثابت وبلاگ ماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد