خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

خداحافظ خاطرات کهنه


تقدیم به کسی که به رسم جاده از من دور است وبه رسم وفا در قلب من است.چه سخت است ثانیه های بی توبودن . وچه سخت است سکوت شب را با فریادهای خاموش در هم شکستن در گذرعمر لحظه های

بی توبودن را حس میکنم .چگونه بفرستم تپش قلبم را تا باور کنی هرگز از یاد نمی برم  یادت را ؟در دیاری که همه دل شکنند چگونه تحمل کنم     

غربت راپس به یاد آرزوهایم سکوتی می کنم بالاتر از فریاد .فریادی بالاتر از احساس  شاید فراموش کنم یادت را ,شاید صبوری کنم برزخم های

                التیام نیافته ام ,شاید دل به دریا دهم ودر اقیانوس خیال غرق شوم و........                                 

امید من به خدا می سپارمت .به خدایی که تو را آفرید و محبت رادر وجودت نهاد .امید من دنیا رابا تمام خاطراتش از یاد خواهم برد.

من اینجا چون شمع می سوزم با خاطرات کهنه ا

اسیر زمانه

دیریست در این گردونه دوران اسیرم

گم گشته زخود,چون ابر ,بارانی ترینم 


در هوای نیمه ابری در قرارگاه زمان

زیر چتر خاطرات کهنه, تا ابد خیس ترینم


مرغ عشقی که دارد راه و رسم عاشقی

   من دراین گمگشتگی ها چون اومجنون ترینم


مرگ من بر آشفتگی های زمانه زنده باد

 تا ابد در بازی دوران ,من بازنده ترین


 

سرزمین مجازی

ازسرزمینی می آیم که مردمانش کم از صفا ووفا ندارند

وسرزمین دلهایشان کم ازسرسبزی بوستان بهشت نیست .

در این سرزمین چشمه ای از جنس نور جریان دارد که یاد آور صهبای

بهشت است .کودکانش خندان ومردمانش همه شنگ.ووسعت دیدگانشان

خاک قدمهای زنان آزاد این سرزمین است آسمانش پوشیده ازلکه های ابری ایست

که برای دلتنگی های دیگران می بارد. شاعرانش همه غزل سرایند غزلهایی گویند به وزن دلهای بزرگ و احساسات پاک.امید را می شود در دیدگانش به وضوح مشاهده کرد .

دلهای امیدوارشان همانند دریای بیکران آرام وروشن است . آری اینان

رستگاران افکارغبارگرفته اند که در تپش قلبشان 

حرفهایی برای نگفتن ندارند .وتنهایی هایشان رابا هم

قسمت میکنند .وکلبه ی تنهایی من را با چراغ تنهای شب(ماه)

روشن کردند.من صدای تپش قلبشان ر ا می شنوم واگر فرسنگها فاصله

بینشان باشد تپش قلبشان را برای یکدیگر می فرستند. و من همچنان در شاهراه

خیال( Main way) در اندیشه این سرزمین که فراسوی تجسم است

حیرت زده مانده ام .واز خویش گفتن هارا فراموش کرده ام .

فراموش کردم پسر صحرا راکه دلش همانند اقیانوس

بود.فراموش کردم  دلنوشته های یک پسر معلول را.فراموش کردم خاطرات کهنه ام را خاطراتی که هیچگاه نتوانستم آنها رابیان کنم و بادیدن شاعران شیرین بیان

غزل سرا اشعار نو ام را با خاطرات کهنه ام در صندوقچه

خیال مدفون کردم.اما هیچگاه فراموش نخواهم کرد  افسانه دوعاشق دور از هم اما باهم را این افسانه حقیتها در برداشت.از سین سنبل سبدی ساختم وخاطرات این سرزمین رادر میان گلهای سنبل این سبد جای دادم تاهمیشه بهاری شود یاد وخاطره این سرزمین در نزد من.


زندگی رویایی

                                                            

زندگی ...

به من نشان داده  است که ...

افسانه ها ... اگر چه  حقیقی نیستند

اما جاودانه می مانند ...

ولی حقایق روزمره زندگی من اگر چه حقیقی هستند

جاودانه نمی مانند !

و فراموشی حقیقت .

حرف تازه ای  نیست ...

به همین خاطر است که  گاهی  کودکانه  به افسانه ها دل می بندم

به آرزوهایم بال و پری می دهم تا در آسمان رویاها

پرواز کنند ...

شاید جاودانه شوند ... 

                                    اگر چه حقیقتی در کار نباشد

شاید افسانه ها تجلی بغض فرو خورده ی آرزوهای برآورده نشدنی انسانیت باشد.
افسانه ای که سینه به سینه نقل شده و به ما رسیده جاودانه خواهد ماند ... چون  قطره ای از دریای روح  هر انسانی که آن را نقل کرده  در آن دمیده شده ...  

                                                                                      صهبانا