خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

شب قدر

شب پره ای جبین خورشید را شکافت ، به گمان خاموشی  

 

غافل از اینکه نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد  

 

   

مهاجر(صهبانا) 

 

گرافیک : مهاجر (صهبانا) 

با تشکر فراوان از ایشان

!

شمع احساس

نشستم و چشم به جلوه های زیبای شعله ی شمع دوختم،زبانه ی آبی رنگ آن را که گویی هزاران حرف تازه با من داشت،می نگریستم و می شنیدم.می سوخت،می گریست،می گداخت و در برابرم ذوب می شد و هیچ نمی گفت،اما سراپا گفتن بود!در زیر این آسمان هیچ کس نمی  داندو نمی تواند بداندو درک کند  که من این شمع را که بر روی میز تحریرم برابرم نهاده بودم چگونه

می نگریستم هیچ کسی نمی داند و نمی تواند بداند که شمع در چشم من چه تصویری داشت.

دکتر علی شریعتی

حوا بودن تاوان سنگینی دارد

دل من یه روز به دریا زد ورفت    

پشت پا به رسم دنیا زد ورفت    

پاشنه ی کفش فردا رو کشید   

آستین همت وبالا زد و رفت 


یه دفعه بچه شد وتنگ غروب  

سنگ تو شیشه  فردا زد ورفت   

حیوونی تازگی آدم شده بود   

به سرش هوای حوا زد ورفت


دفتر گذشته ها رو پاره کرد   

نامه ی فردا ها رو تازد ورفت 

زنده ها خیلی براش کهنه بودند    

خودشو تو مرده هاجا زد و رفت


دنبال کلید خوشبختی می گشت 

    خودشم قفلی رو قفل ها زد ورفت 

    هوای تازه دلش می خواست ولی  

خودشو توی غبارا  زد و رفت 

محمد علی بهمنی

به خاطر هیچ گریه کردم

در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم

در بی کسیم برای تو که همه 

 کسم بودی گریه کردم

در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های  

سرد و تلخت گریه کردم

در حین دویدن در  

کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد 

 لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی 

 ایستادم و آرام گریه کردم

ولی اکنون می خندم آری میخندم به 

 تمام لحظه های بچه گانه ای که به خاطرهیچ اشک هایم را قربانی کردم

گل زیبای من

عاشقانه ترین نگاهم راروی قایقی  

از باد نشاندم و پارو زنان سوی تو 

فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو 

رسید تو  چشمانت را  بستی و. 

 قایقم غرق شد سلام ای رهگذر 

با نگاه بی انتهایت به عمق 

تک تک حروف و واژه هایم 

 بنگر و آرام آرام مرا 

همراه با این 

صفحه  

ورق 

 بزن... و بعد 

به رسم روزگار مرا و  

 عمق نو شته هایم را به  

دست فراموشی بسپار 

بی تو نه کار جهان لنگ شده نه بین زمین آسمان جنگ شده نه کوه شده آب   

و نه دریا شده خشک اما .. 

دل من برای تو تنگ شده

زندگی.....

زندگی...

زندگی یک آرزوی دور نیست

زندگی یک جست و جوی کور نیست

زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!

 زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!

دریا صدایت می زند!

هر چه نا پیدا صدایت می زند!

جنگل خاموش می داند تورا.

با صدایی سبز می خواند تورا.

اتشی در جان توست.

قمری تنها پی دستان توست

 پیله ی پروانه از دنیا جداست.

زندگی یک مقصد بی انتهاست.

هیچ جایی انتهای راه نیست!

 این تمامش ماجرای زندگی ست...!!

لیلی در پاییز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

انتظار

تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم

و می دانم ، اگر دیگر نیایی ،

 در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید می میرم !

 امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه می دارد و آری

  تو می آیی !

تو می آیی بهانه من ،

  و می دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ،

 جوانه می زند ،

لبریز از عشق و شکوه زندگی می گردد و با تو ،

 تمام لحظه های تلخ پاییز و زمستان را ،

 تمام لحظه های بی تو بودن را ،

تمام خاطرات سرد و بی روح نبودت را ،

  شبیه قاصدک ، در دست های باد می اندازد و دیگر  به آن فصل پر از دلتنگی و سرما نیندیشد !

 تو می آیی ، و شوق دیدنت ، این شاخه های خشک را زنده نگه می دارد وتنها به شوق تو ، سکوت ژرف و سرد مرگ را بدرود می گوید

این کهنه جهان به کس نماند باقی


 



 

 

آنهـــا که کهن شدنــــد و اینهــــــا که نونـــــــد     هــــر کس بمـراد خویش یـــــک تک بــدونــد

این کهنــــــه جهــــــان بکس نمانــــد بـــــاقی      رفتنــــــد و رویــــــم.. دیـگر آینـــــد و رونـــد

ای بسا روزی که نباشیم و جهان خواهد بود      نی نـــام ز مــــا و نـــــی‌ نشـــان خواهــد بود

زیـــــن پیش نبودیـــــــــم و نبـــد هیــــــچ خلل     زین پس چو نبــــاشیم ، همان خواهــــــد بود

مِی خور و مخور انـــــدوه که فرمود حکیـــم     غمهای جهان چو زهـر است و تـــریاقش مِی   


 

 خیام نیشابوری

آرامش واندوه

واز علائم مومن آرامش و اندوه است" 

 

اندوه؟ 

 نه، 

آرامش؟  

نه، 

اندوه وآرامش.

روحی که در درد پخته شود آرام می گیرد. 

 احساسی که درهیچ گوشه ای از هستی آرام نمی تواند یافت آرام می گیرد 

 کسی که می داند کسی از راه نخواهد رسید به یقین می رسد. 

غم هنگامی نا آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی، 

آرامش غمگین! 

سکوت بر سر فریاد. 

 سکونت گرفتن در طوفان!   

                                                                  دکتر علی شریعتی

زمان همین جا متوقف شد....

 

زمان همین جا متوقف شده ، 

درست توی همین لحظه ، بین این همه صدا و این همه تصویر که من درک نمی کنم...

زمان همین جا متوقف شده ، 

رویاهای همیشگی هم اجازه نمی دهد ببینم چه می گذرد...

کارهایی هست برای انجام دادن ، حرف هایی هست برای گفتن ، همیشه هست ...

در هر لحظه ای حرف هایی هست برای نگفتن ...

حرف هایی که گاهی با نگاه ، گاهی با لبخند، گاهی با سکوت گفته می شوند ...

حرف هایی هست برای گفتن ... 

 حرف هایی نه از سر دلتنگی ...  

از سر بودن ... 

درباره ی لبهایی که باز نمی شوند حتی به سختی ...  

درباره ی مخاطب راستین حرفهایت...  

که اگر گفته نشوند هم  اتفاقی نمی افتد ... 

 فقط بعد از مدتی حسرت  می آید و دلتنگی ...

کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم

 کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم 
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
دنیا را ببین… بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمی بینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو
۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست
داریم 

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

بچه که بودیم آرزمون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
 بچه بودیم درد دل ها را به یک ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم… هیچ کس نمی فهمد
 
ای کاش هیچ وقت بزرگ…
نمی شدیم 

و همیشه بچه بودیم