به تـــو می اندیشــــم
به تـــو و تنـــدی طـــوفان نگاهـــت بر من
به خــود و عشـــق عمیـــقت بر تن
به تـــووخاطـــــره ها
که چرا هیــچ زمانی من وتو ما نشـــدیم
جام قلبم که به دست تو شکست
من چرا باز تو را بخشیدم؟
به تـــو می اندیشــــم
به تو کــه غرق در افـــکار خودی
من در اندیشــــه ی افـــــکار تـــوام
قانعـــم بر نگه کـــوته تو
هر زمان در پی دیدار توام
پ.ن۱: زن جنس عجیبی ست ! چشم هایش را که می بندی دید دلش بیشتر می شود دلش را که می شکنی باران لطافت از چشم هایش سرازیرمی شود.انگار درست شده تا روی عشـق را کـم کند.
پ.ن ۲:ایستادن،اجبار کوه بود و رفتن سرنوشت آب؛ افتادن تقدیر برگ است و صبر،پاداش آدمی!
پس بی هیچ پاداشی حراج محبت کنیم که همه ما خاطره ایم…
سلام عزیز آپم بیا
راستی نظر درباره آهنگ جدید یادت نره
سلام
خدمت رسیدم
چه کسی نمی خواهد منو تو ما بشویم؟؟؟
خانه اش ویران باد
سلام آرزو جان
مرسی قشنگم
خوابید...
بِدون “شب بخیر”
شایـــــــَد مى دانــــِست بى او هیچ ساعتى اَز زِندگى اَم
"به خِیر نیست…"
سلام
ممنون از حضور گرمتون
یعنی روزی میرسدکه بیایی مرادرآغوش بگیری
بخواهم گله کنم
بگویی:هیسس همه کابوسها تمام شد
میخواهم امشب تاصبح دیوانه ات کنم.....
مرسی قشنگم
گاهی سکوت علامت رضایت نیست!
شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض ...
سلام
حضور سبزتان را سپاس
از آن موجی که از علم تو برخاست
شریعت زنده و اسلام برجاست
ز دریای تو خیزد موج دانش
درخشد نام تو بر اوج دانش
سلام
مهرتان را سپاس
داستان کوتاه بخت بیدار
روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکردبخت با من یار نیستو تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید:ای مرد کجا می روی؟
مرد جواب داد:می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
گرگ گفت :میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند.
یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت :ای مرد کجا می روی ؟
مرد جواب داد:می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
کشاورز گفت :می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.
شاه آن شهر او را خواست و پرسید :ای مرد به کجا می روی ؟
مرد جواب داد:می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
شاه گفت : آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد.
جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت :از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!
و مرد با بختی بیدار باز گشت…
به شاه شهر نظامیان گفت :تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.
و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.
شاه اندیشید و سپس گفت :حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم.
مرد خنده ای کرد و گفت :بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!
و رفت…
به دهقان گفت :وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.
کشاورز گفت:پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد.
مرد خنده ای کرد و گفت :بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!
و رفت…
سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت:سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!
شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟
بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد
سلام جناب باقریان بزرگوار
سپاسگزار شما هستم به خاطر حضور گرم و داستانها و جملات زیبای ارسالی تون
س
ل
ا
م
چ همه پست زیبا برای منی ک عاشق شعرم
سلام
سپاسگزارم
کاش آدرس خوبتان را هم می گذاشتید
سلام بر ماه رجب
سلام بر ماه رجب، ماه پیوند بندگان با معبود مهربان، ماه بارش باران مهر و محبت الهی، ماه رسیدن به سر منزل مقصود، و ماه اُنس شب زندهدارانِ همیشه بیدار با محبوب و معبود بیهمتا.
سلام بر هلال رجب که آمدنش مژده پایان اندوه است و بدر آنْ یادآور تولد ماه تمام، امامِ هُمام و حیدر کرّار و پایانشْ نوید رهایی بشر از جهل و نادانی، شکوفایی اخلاق انسانی، بعثت آن بزرگْ مردِ تاریخ برای همیشه زمان.
سلام بر بهار مناجات و بندگی. سلام بر نجوای شبانه اهالی رجب. سلام بر شبهای رجب که پذیرای زاهدان است و سلام بر روزهایش که میزبان عاشقان وصال الهی است و سلام بر لحظه لحظه رجب که شاهد ذکرِ ذاکران است.
حلول ماه رجب و میلاد با سعادت حضرت امام محمد باقر(ع) مبارک
[گل]
سلام آموزگار مهربانی
حلول ماه مبارک رجب، ماه مناجات و بندگی و ماه خانه تکانی دل ها، بر شما و خانواده ی محترمتون مبارک
غربـت و بی کســی و در به دری آســان است
از همــانی که نیامــد به ســــرم می ترســـم
واقعا زیباست
سلام
نگاهتون زیباست
تاکجای قصه هاباید زدلتنگی نوشت.تا به کی بازیچه بودن دردو دست سرنوشت .تابه کی باضربه های درد باید رام شد.یافقط با گریه های بیقرار آرام شد.بهر دیدارمحبت تا به کی در انتظار.خسته ام از زندکی با قصه های بی شمار ....
سلام
سپاسگزارم
گاهی به آسمان نگاه کن
خدایا! کلبهی کوچک و سبز آرامش مرا بر فراز قلههای سپیدپوش عشقت پایدار بدار.
خدایا! چشمهی جوشان امیدواری مرا در مسیر اقیانوس بینیازی، جاریگردان.
خدایا! آسمان لاجوردی اندیشههای پویای مرا به نور خورشید آستانت گرمابخش.
خدایا! به صندوقچهی کوچک سینهام، تاب طپش پرشور زندگی را ببخش تا وسعت و فراخی یابد.
خدایا! کلام زمینی مرا با آیات الهامبخش الهی، روحی آسمانی بخش تا قلم قادر باشد شکرانهی آن را بهجا آورد.
خدایا! چشمان کوچک مرا به وسعت کائنات بیانتهایت بگشا تا ذرهای از نعمتهای بیشمار تو را نادیده نگیرم.
خدایا! پرندهی سبکبال وجودم را در آشیانهی آغوش پرمهرت آرام ده تا لالایی دلنشین آفرینش، مرا به خواب شیرین با تو بودن فروبرد.
از حضور مهربانتان سپاسگزارم
چند حقیقت درباره ی آدمها:
وقتی شخصی حتی به چیزای الکی می خنده مطمئن باشید که عمیقا غمگینه.
وقتی کسی زیاد می خوابه مطمئن باشید که تنهاست.
وقتی کسی کم حرف می زنه و اگر هم حرف بزنه حرفشو سریع میگه مطمئن باشید که رازی رو حفظ می کنه.
وقتی شخصی نمی تونه گریه کنه نشون میده ضعیف و شکنندست.
وقتی کسی غیر عادی غذا می خوره بدون که اضطراب داره
وقتی کسی برای چیز کوچکی گریه می کنه یعنی دل بی گناه و نرمی داره.
اگه کسی به خاطر چیزای چیزای احمقانه و کوچک از دستت عصبانی شد یعنی که خیلی دوستت داره.
انسانهای قوی می دانند چگونه به زندگیشان نظم دهند حتی لحظه هایی که اشک در چشمانشان حلقه می زند با لبخندی روی لب می گویند
""من خوب هستم"""
سلام
ممنونم
من از یادت فراموشم
یه شمع نیمه خاموشم
خودم موندم تو که میری
چرا بیهوده میکوشم
اگه با گریه تنها شی
مث من غرق دریا شی
نمیشم ناامید شـــایـــد
یه شب برگشتنی باشی
حضور گرمتان را سپاس
به آسانی میشود در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد، ولی به سختی میشود در قلب او جایی دست و پا کرد.
به راحتی میشود در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد، ولی به سختی میشود اشتباهات خود را یافت.
به راحتی میشود بدون فکر کردن حرف زد، ولی به سختی میشود زبان را مهار کرد.
به راحتی میشود کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم، ولی به سختی میشود این رنجش را جبران کنیم.
به راحتی میشود کسی را بخشید، ولی به سختی میشود از کسی تقاضای بخشش کرد.
به راحتی میشود قوانین را تصویب کرد، ولی به سختی میشود به آنها عمل کرد.
به راحتی میشود به رؤیاها فکر کرد، ولی به سختی میشود رؤیایی را بدست آورد.
به راحتی میشود هر روز از زندگی لذت برد، ولی به سختی میشود به زندگی ارزش واقعی داد.
به راحتی میشود به کسی قول داد، ولی به سختی میشود به آن قول عمل کرد.
به راحتی میشود دوست داشتن را بر زبان آورد، ولی به سختی میشود آن را نشان داد.
به راحتی میشود اشتباه کرد، ولی به سختی میشود از آن درس گرفت.
به راحتی میشود گرفت، ولی به سختی میتوان بخشش کرد.
به راحتی میشود دوستی را با حرف حفظ کرد، ولی به سختی میشود به آن معنا بخشید.
باز هم سپاس
من با عشق آشنا شدم
و چه کس این چنین آشنا شده است ؟..
هنگامی که دستم را دراز کردم که دستی نبود .
هنگامی که لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم .
و هنگامی که تشنه آتش شدم ،
که برابرم دریا بود و دریا و دریا..
(دکتر علی شریعتی )
بسیار زیباست
زنده باد شریعتی
تمــام عــاشقــانــه هــا را
روی همیــن دیــوارِ مجــازی می نــویســم!
از لــج ِ تــو!
از لــج ِ خــودم!
کــه حــاضــر نبــودیــم یکبــار ،
واقــعی بــه هــم بگــوییــم شــان . . .
[گل][گل][گل]
سلام
مهرتان را سپاس
نیستــی کــه بــریــزمــت روی عمیــق تــریــن زخمــم!
نیستــی کــه نمیــرم،
نیستــی!
.......
از اینهمــه زخمهــای خــالــی نــه،
از اینهمــه کــه نیستــی،
مُــردم . . .
[گل][گل][گل]
حضور سبزتان را سپاس
تمــام شعــرهــای عــاشقــانــه جهــان
شبیــه تــوانــد!
تــو امــا،
پشــت استعــاره ای ایستــاده ای
کــه بــه ذهــن هیــچ شــاعــری
نخــواهــد رسیــد . . .
[گل][گل][گل]
باز هم سپاس
گفتنــد
شعــرهــای مــن
جــوشــش دریــاســت،
خــروش رود!
. . . .
بــیشــک
کمــی بــالاتــر
بــه چشمــهای مــیرسنــد
کــه تــو هستــی . . .
[گل][گل][گل]
چـــــه ســـــخت است تشــــییع عشــــــق روی شانــــه هــــــای فراموشـــــی، وقتی میــــدانــــی پنج شنــــبه ای
نیــــست تا رهگـــــذری بر بــــی کســــی فاتحـــــه بخــــــــواند!
سلام مهربانم
عزیز دل افسانه ای
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور
و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
سلام
مهرتان را سپاس
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت.
سلام
مهرتان را سپاس
سلام عسیسم لینکم راستی عکسم تووب حتمابیایا
سلام قشنگم
ممنون از لینک محبت کردید
حتما
جایت را با دیگری پُر میکنند احساس … سیری چند؟؟!
آدم های عجیبی دارد اینجا!
دوستی هایشان ناگهانی ست
دلبستن شان غریب است و رفتن شان آشنا …!
سلام
دوست داشتید به پست ثابتم نگاهی بندازید
البته در صورت تمایل قبلش رمزشو ازم بپرسید[گل][گل]
سلام مهربانم
سپاسگزار مهرتون هستم
حتما
ز بهر رفع حاجات و نیاز خویش گردیده
سلاطین جهان یکسر گداى حضرت باقر (ع)
زبان از وصف او لکن، قلم از مدح او عاجز
که جز حق کس نمى داند بهاى حضرت باقر (ع)
ولادت امام محمد باقر (ع) مبارک.
☆*☆*☆☆*☆*☆☆*☆*☆☆*☆*☆
حلول ماه مبارک رجب، ماه مناجات و بندگی و ماه خانه تکانی دل ها، بر مشتاقان کوی دوست مبارک.
سلام
حلول ماه مبارک رجب بر شما و خانواده ی محترمتون نیز مبارک باد
نباید رنجشی به دل گرفت ...
آنکه دوستش داریم٬ همه گونه حقی بر ما دارد
حتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشد ...
سلام
ممنونم
سلام خواهر گرامی
پستهای زیبایی گذاشتید ولی چرا اجازه کامنت ندادید!؟
امیدوارم همواره شاد باشی و سلامت
سلام برادر خوبم
انشالله که شما هم سعادتمند و سلامت باشید
سلام بدو بیا که آپ کردم واسه آخرین بار..
آخری آخری هم نیستا ولی میره تا بعد امتحاناتم که دوباره بیام و آپ کنم[لبخند][گل]
سلام عزیز دلم
حتما قشنگم
چیـــز زیـــادی نمــی خـــواهـم
فقـــط کمــی گـــوش دهی
انــدکی درک کنــــی
و بــــا دلـــم ایـــن جملــــه بگویـــی :
آرام بــــــاش
مـــن کنـــــارتـــــم .....!
سلام
ممنونم
___________.♥.
____________.♥♫♥.____________.♥. *
____________.♥♫♥♫.______-.♥♫♥. *
____________.♥♫♥♫♥._-.♥♫♥♫. *
_____________.♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥. *
______-.♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥. *
_.♥♫♥♫♥♫♥♥♫♥♫♥♫♥♥♫♥♫♥. * . *
______-.♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥. * . * . * ..
___________.♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥. * . * . * ..
____________.♥♫♥♫♥._-.♫♥♫♥. * . *. * . * ..
____________.♫♥♫♥.______-.♥♫♥. * .* ..
____________.♥♫♥.____________.♥. * . *.
_____________.♥
┊ ┊ ┊ ┊
┊ ┊ ┊ ★
┊ ┊ ☆
┊ ★ سلامممممممممم... آپمممممممممممممم...منتظرممممممممممممم...
سلام
سر خود را مزن اینگونه به سنگ،
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!!
منشین در پس این بهت گران
مَدَران جامهی جان را، مَدَران!!
مکن ای خسته در این بغض درنگ..
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!
پیش این سنگدلان،
قدر دل و سنگ یکیست
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکیست..
دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین؛
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین...
آنکه میگفت منم بهر تو غمخوارترین..
چه دلازارترین شد
چه دلازارترین...
ناله از درد مکن،
آتشی را که در آن زیستهای
سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخرو باش از این عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون، رنگ
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!
فریدون مشیری
سلام برادر خوبم
دلـتـنـگـــــــے هــا
گـاه از جـنـسِ اشـک انـد و گـاه از جـنـسِ بـغـض ؛
گـاه سـکـوت مـــــــے شـونـد و خـامـوش مـــــــے مـانـنـد
گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـــــــے شـونـد و مـــــــے بـارنـد . .
دلـتـنـگـــــــے مـن امـّـا
جـنـسِ غـریـبــــــــے دارد .
سپاسگزار حضور گرمتان هستم
خدای عزیزم! مرا گفتی از رگ گردن به تو نزدیک ترم!
آخ! چه زیــبـــــا گـفـتـی...
اگر ذره ای از محبتت نباشد زندگانی بر من تمام است.
.........
خدایا بار دگر محبتت را بر من روا دار
دلم برای دوست داشتن های راستین تنگ شده
ممنون عزیزم...
سپاسگزار مهرتون هستم
تا میتوانی به همه محبت کن
و هرگز از محبت کردن دریغ مکن
شاید کسی باشد در این دنیا
که جانش وابسته است، به محبت تو.
باز هم سپاس
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه خدا نیست؟؟؟؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! مثل اینکه صدای یه فرشتس ، بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ امشب باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم . کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟ من با خدا کار دارم ...
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟
فرشته ساکت بود ، بعد از مکثی نه چندان طولانی : نه خدا خیلی دوستت داره مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو، هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..
دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا؟این مخالف تقدیره چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ، ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ، محبوب ترین مخلوق من ... چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند . دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی ...
کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند برلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.
بسیار زیباست
ممنونم
از آن روزی که عشقت را به از جانم به سر دارم
هرعشقی آمدش گفتم که من از تو حذر دارم
نیــنــجامم ز بــهر کس نباشم من غلام غـیــر
چـرا کـه مـن اطـاعـت از یک اربابی دگـر دارم
نــتـرسم از عدوی تــو نـلـرزم مـن ز اغـــیارت
چرا که چون ید پـاکـت به پـیـکارم سپر دارم
مثــال ماهی بی آب رَوَد جانم همی هــر دم
چه خوش باشم که در مرگم ز یاد تو اثر دارم
خــدایــا ! بـهر تو باشم خدایا ! در رهت میرم
چه خوش از بهر آن مردن کزو جان و جگر دارم
خدایا ذکر تو گویم ! خدایا نغمه ات خوانم!
چه خوش که مدح کنم آنرا کزو زیر و زبر دارم
(امیر اکبری)
سپاسگزارم
جیب هایت را باید
از غروب های جمعه خالی کنی
من هم
خرده شیشه های ماه و
تجربه های نیمه تمام را
از چمدانم بر می دارم..
سلام..آجی..خوبی..به روزم..با تمام دشت پرخاراست
14
سلام
ممنون از حضور گرمتون
حتما
خدایا!
نمیدانم چرا گاهی دعاهایم را برعکس میشنوی...
من یک «آغازِ بیپایان» خواسته بودم،
نه یک «پایانِ بیآغاز»...
سلام عزیز دلم
ممنون قشنگم
سلام بابا کجایی نکن (ن خدا نکن .....؟زنده هــــستی )
آره گرفتار درسا هستی میدونم [بوسه][گل]
سلام
من زنده ام و دارم زنده مانی می کنم
سلام افسانه جان
ی سر برو تو وبلاگ جعفر منصوریان -آلامتو
دعوتی به ......
شاید خوشت اومد
درود بدو برو......
همین حالا برو
سلام سوزان جون
آدرس رو که ندارم
قربونت عزیزم
نمیدونم امشب چرا اینجوری ام.داغون داغونم.
میخوام امشب از تمام شما حلالیت بطلبم احساس میکنم
فردایی دیگر نیست.بیاتووبلاگم وپست جدیدم روبخون.
اگه میتونی بهم کمک کن وانجامش بده.
اخرین امیدمن اینه.
ممنون.
[ناراحت]
سلام
مگه چی شده؟
سلام دوست عزیز
به اسم خاطرات کهنه(افسانه لینکت کردم)
سلام آ آموزگار مهربانی
محبت کردید
ریشه کردهای
مثل سرطان
در عمق ِ سلولهای من ...
درمان نمیشوی
مگر با مرگ !
سلام
مهرتان را سپاس
سکوتـــــــــــــ
و دیگر هیچ نمی گویم !
که این بزرگترین اعتراض دل من استـــــــــ
سلام بانوی قشنگم
قربونت
نگران دلتنگی هایم نباش
اینجا اگر سیل هم بیاید هیچ سکوتی شکسته نمی شود
و هیچ بغضی،در فریاد نمی ترکد
اینجا به ظاهر آرام است و هیچ تلاطمی رودخانه را به هم نمی ریزد
و هیچ صدایی گوش را نمی آزارد
پس
بیا و کنارم بنشین بی آنکه نگران دلتنگی هایم باشی
سلام
حضور سبزتان را سپاس
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله راکه شب میگذرد
سلام
مهرتان را سپاس
نه با یاس و سوسن... نه پونه...
سرم را به هر چیز شد... گرم کردم
بگو نازنینم... دلم را چگونه...؟!
سلام عزیز دلم
مرسی فدات شم
کلامی زیبا از شیخ بهایی(داستان)
پیرزن با تقوایی در خواب خدا رو دید و به او گفت:خدایا من خیلی تنهام. آیا مهمان خانه من می شوی؟
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت.
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعددر خانه به صدا در آمد.
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود.
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد.
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد.
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت.
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد.
این بار نیز پیر زن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد.
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن ناامید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید.
پیرزن با ناراحتی گفت: خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد؟
خدا جواب داد:بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
همه شب نماز خواندن، همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
"شیخ بهایی"
سلام آقای باقریان بزرگوار
خداوند اموات شما و شیخ بهایی را رحمت کند
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
واقعا سعادت بزرگی است که در بسته ای را به روی نا امید باز کردن .
سپاسگزارم بسیار زیبا و تاثیر گذار بود
حالا که رفته ای
این روزها دلتنگم
دلتنگم که رفته اند آن روزها !!!
سلام
مهرتان را سپاس
تــــاریــک بــــاد ..
خـــانــه ی مـــردی کـه،
نــمی جــنــگد ..
بــــرای ِ زنــــی کــه،
دوسـتـش دارد …!
سلام
مهرتان را سپاس