خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

خـــــاطرات کهــــنه و اشـــــعار نـــو

خاطرات کهنه و اشعار نو شمع خاموشی شب های من است تازه ام از این فضای دلپذیر یاد آن درمان غمهای من است. صهبـــــانــا

تــو رفـــتی امـــا...

 

تو را من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی

وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛

تو را من چشم در راهم. 

شباهنگام، در آن دم که بر جا دره  ها چون مرده ماران خفتگانند؛

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،

گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛

 تو را من چشم در راهم.  

 

نیما یوشیج  

پ.ن:ما فکـر می کنیـم بدتـرین درد ؛از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !امـا …. حقیقـت اینه که :از دست دادن ِ خــودمـون ،و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ….گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!